پاشیدن . افشاندن
فرو فشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروفشاندن. [ ف ُ ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) پاشیدن. افشاندن. به پایین ریختن و پخش کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بیرون ریختن :
چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
از دو پسته فروفشاند شکر.
بر تارک تاج او نشاندی.
گرد لشکر فروفشاند همی
زآن سمن زلفکان لاله سپر.
چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
از دو پسته فروفشاند شکر.
فرخی.
گوهر ز دهن فروفشاندی بر تارک تاج او نشاندی.
نظامی.
|| ریختن و افشاندن گرد و خاک ازروی چیزی : گرد لشکر فروفشاند همی
زآن سمن زلفکان لاله سپر.
فرخی.
کلمات دیگر: