مترادف مهره باز : شطرنج باز، نراد، حقه باز، کلک، مکار
مهره باز
مترادف مهره باز : شطرنج باز، نراد، حقه باز، کلک، مکار
مترادف و متضاد
فریبکار، شعبده باز، فنجان باز، مهره باز
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه با مهره ها حقه بازی کند حقه باز مشعبد : بقهر خصم تو کردند کارهای عجیب چو مهره نباز و چو بازیگر آسمان و زمین . ( امیر معزی )
فرهنگ معین
( ~. ) (ص . ) قمارباز.
لغت نامه دهخدا
مهره باز. [ م ُ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) مهره بازنده. که با مهره نرد یا شطرنج بازد :
بسان بلعجبی مهره باز استادم
نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک.
رای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز.
کعبتین تنها و نراد انسی و جان آمده.
یکی مهره بازاست گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
که بسته ست چشم دل این مهره بازش.
وی خامه جاری چه نکته سازی.
چو مهره باز و چو بازیگر آسمان و زمین.
گوشه شش بیشی این نه حقه مینا دهد.
گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکن چون مهره بازان.
که هم مهره دزد است و هم مهره باز.
بسان بلعجبی مهره باز استادم
نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک.
سوزنی.
ملک توران مهره کردار است بر روی بساطرای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز.
سوزنی.
کعبه در تربیع همچون تخته نرد مهره بازکعبتین تنها و نراد انسی و جان آمده.
خاقانی.
|| شعبده و حقه باز. ( آنندراج ). چشم بند. مشعبد : یکی مهره بازاست گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
عنصری.
که در مهر او کینه تست ازیراکه بسته ست چشم دل این مهره بازش.
ناصرخسرو.
ای چرخ مشعبد چه مهره بازی وی خامه جاری چه نکته سازی.
مسعودسعد.
به قهر خصم تو کردند کارهای عجیب چو مهره باز و چو بازیگر آسمان و زمین.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
پیش طبع مهره بازش شعبده نتوان نمودگوشه شش بیشی این نه حقه مینا دهد.
جمال الدین عبدالرزاق ( از آنندراج ).
مهره باز روزگار کهربای سوده بر عارض گل رعنای رخسار پراکند. ( سندبادنامه ص 156 ).گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکن چون مهره بازان.
نظامی.
مشعبد شد این خاک نیرنگ سازکه هم مهره دزد است و هم مهره باز.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. آن که شطرنج یا تخته نرد بازی می کند.
۲. [مجاز] حقه باز.
۲. [مجاز] حقه باز.
کلمات دیگر: