مهجوری. [ م َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی مهجور. جدایی. مفارقت. ( ناظم الاطباء ). دورافتادگی. دوری : یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. ( سعدی ، مجلس چهارم ).
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری.
حافظ.
|| محرومی. ( ناظم الاطباء ).