مترادف مهرب : گریزگاه، مفر، پناهگاه
مهرب
مترادف مهرب : گریزگاه، مفر، پناهگاه
عربی به فارسی
اغاز , گريز , فرار , برو , دورشو , گمشو , تاجر , سوداگر , کاسب , دکان دار , پشت هم انداز , دسيسه
مترادف و متضاد
۱. گریزگاه، مفر
۲. پناهگاه
فرهنگ فارسی
گریزگاه، جای فرار
( اسم ) محل فرار گریزگاه : [ روباه گفت : مخلص و مهرب نزدیک و مهیا بچه ضرورت این محنت اختیار کرده ای ? ] جمع : مهارب .
ترسان
( اسم ) محل فرار گریزگاه : [ روباه گفت : مخلص و مهرب نزدیک و مهیا بچه ضرورت این محنت اختیار کرده ای ? ] جمع : مهارب .
ترسان
فرهنگ معین
(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای فرار و گریز. ج . مهارب .
لغت نامه دهخدا
مهرب. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) گریزگاه. ج ، مَهارِب. ( غیاث ).مفرّ. محیص. محید. فرارگاه. مناص. محل فرار. جای گریز : روباه گفت مخلص و مهرب نزدیک و مهیا به چه ضرورت این محنت اختیار کرده ای. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 254 ). منتصر از پیش ایشان برخاست و به جانب مهستان رفت ، چه در همه جهان مهربی نمی یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 232 ). وصیت می کرد که چاره کار خود سازید و مهرب و ملجاء به دست آورید. ( جهانگشای جوینی ).
اندر آن دم جوحی آمد در بزد
جست قاضی مهربی تا درخزد.
مهرب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) هَرَب. هَرَبان. ( منتهی الارب ). گریختن.
مهرب. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) چوبی است کشاورزان راکه بدان زمین را شیارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مهرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) ترسان. ( منتهی الارب ).
اندر آن دم جوحی آمد در بزد
جست قاضی مهربی تا درخزد.
مولوی.
|| پناهگاه. پناه. ملجاء : جز حضرت ابوعلی ملجأی نشناخت و مهربی ندانست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 125 ). مهربی از حضرت آل بویه حصین تر و جبلی از این متین تر در روی زمین میسر نخواهد شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 137 ).مهرب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) هَرَب. هَرَبان. ( منتهی الارب ). گریختن.
مهرب. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) چوبی است کشاورزان راکه بدان زمین را شیارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مهرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) ترسان. ( منتهی الارب ).
مهرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) گریزگاه . ج ، مَهارِب . (غیاث ).مفرّ. محیص . محید. فرارگاه . مناص . محل فرار. جای گریز : روباه گفت مخلص و مهرب نزدیک و مهیا به چه ضرورت این محنت اختیار کرده ای . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 254). منتصر از پیش ایشان برخاست و به جانب مهستان رفت ، چه در همه جهان مهربی نمی یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 232). وصیت می کرد که چاره ٔ کار خود سازید و مهرب و ملجاء به دست آورید. (جهانگشای جوینی ).
اندر آن دم جوحی آمد در بزد
جست قاضی مهربی تا درخزد.
|| پناهگاه . پناه . ملجاء : جز حضرت ابوعلی ملجأی نشناخت و مهربی ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 125). مهربی از حضرت آل بویه حصین تر و جبلی از این متین تر در روی زمین میسر نخواهد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 137).
اندر آن دم جوحی آمد در بزد
جست قاضی مهربی تا درخزد.
مولوی .
|| پناهگاه . پناه . ملجاء : جز حضرت ابوعلی ملجأی نشناخت و مهربی ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 125). مهربی از حضرت آل بویه حصین تر و جبلی از این متین تر در روی زمین میسر نخواهد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 137).
مهرب . [ م َ رَ ] (ع مص ) هَرَب . هَرَبان . (منتهی الارب ). گریختن .
مهرب . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چوبی است کشاورزان راکه بدان زمین را شیارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مهرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ترسان . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
گریزگاه، جای فرار.
کلمات دیگر: