کلمه جو
صفحه اصلی

زوغ

فرهنگ فارسی

خمیدن و خم دادن یا کشیدن ناقه را به مهار .

لغت نامه دهخدا

زوغ. ( اِ ) نهر و رودخانه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رود آب باشد. ( اوبهی ). || زردآب بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260 ). صفراء. زرداب و مجازاً،درد و الم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوقه درمان بود.
بوشکور ( یادداشت ایضاً ).

زوغ. [ زَ ] ( ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خمیدن و خم دادن ( لازم و متعدی است ). ( از اقرب الموارد ). || کشیدن ناقه را به مهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زوغ . (اِ) نهر و رودخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رود آب باشد. (اوبهی ). || زردآب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260). صفراء. زرداب و مجازاً،درد و الم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوقه درمان بود.

بوشکور (یادداشت ایضاً).



زوغ . [ زَ ] (ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). || کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. نهر، رودخانه، جوی.
۲. زرداب: دلی که پر از زوغ هجران بُوَد / ورا وصل معشوقه درمان بُوَد (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۰ ).

جدول کلمات

نهر, جوی, رودخانه


کلمات دیگر: