کلمه جو
صفحه اصلی

بی طاقتی

فارسی به انگلیسی

impatience, inability to bear pain

مترادف و متضاد

impatience (اسم)
بی حوصلگی، بی صبری، بی تابی، بی طاقتی

فرهنگ فارسی

۱ - ناتوانی بی تابی ضعف . ۲ - بی صبری ناشکیبایی .

لغت نامه دهخدا

بی طاقتی. [ ق َ ] ( حامص مرکب ) ناتوانی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تن از بی طاقتی پرداخته زور
دل از تنگی شده چون دیده مور.
نظامی.
موسی ( ع ) درویش را دید از برهنگی بریگ اندر شده گفت یا موسی دعا کن تا خدای کفافی دهد مرا که از بی طاقتی بجان آمدم. ( گلستان ).
|| بی صبری. ( ناظم الاطباء ). بی تابی.بی قراری :
چو از بی طاقتی شوریده دل شد
از آن گستاخ روییها خجل شد.
نظامی.
دل گرچه ز عذر پاک میکرد
بی طاقتیش هلاک میکرد.
نظامی.
ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد.
سعدی.
از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. ( گلستان ). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. ( گلستان ).


کلمات دیگر: