بیرون راندن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دفع کردن، پس زدن، بیرون انداختن، معزول کردن، بیرون راندن
بیرون راندن
فرهنگ فارسی
اخراج ٠ بیرون کردن ٠
لغت نامه دهخدا
بیرون راندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) اخراج. بیرون کردن.
جدول کلمات
اخراج
پیشنهاد کاربران
evict
بیرون کردن ( مستاجر از خانه )
بیرون کردن ( مستاجر از خانه )
- بدرانداختن ؛ بیرون انداختن :
گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال
خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم.
خاقانی.
گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال
خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم.
خاقانی.
کلمات دیگر: