اسب يا کشتي تندرو , طياره تندرو , بادپا , ماشين موزني , قيچي باغباني , قولنج , قولنجي , بخار ياگاز معده , شکايت , شکوه کردن , نق نق زدن , گله کردن , گله , محکم گرفتن , با مشت گرفتن , ازردن , فهميدن , گير , گرفتن , چنگ , تسلط , مهارت , درد سخت , تشنج موضعي , قيچي , مقراض , چيز برنده , قطع کننده
مقص
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
رمز است مقصود و المقصود و هو المقصود را .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مقص. [ م ِ ق َص ص ] ( ع اِ ) ناخن پیرای حجام. ( مهذب الاسماء ). ناخن بره. ( زمخشری ). ناخن پیرا. ( السامی فی الاسامی ). کازود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقراض و کازود. ج ، مقاص. ( ناظم الاطباء ). مقراض و هر دو تیغه آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گویند. ( از اقرب الموارد ). قیچی. دوکارد. موی چینه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقص. [ م ُ ق ِص ص ] ( ع ص ) شاة مقص ؛ گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج ، مَقاص . ( از اقرب الموارد ).
مقص. [ م َ ] ( اِخ ) ناحیه ای به ظاهر قاهره و بدانجا در مجاعه و طاعون اول مائه هفتم تلی تخمیناً از بیست هزار جسد از مردگان کرده بوده اند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقص . [ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای به ظاهر قاهره و بدانجا در مجاعه و طاعون اول مائه هفتم تلی تخمیناً از بیست هزار جسد از مردگان کرده بوده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقص . [ م ِ ق َص ص ] (ع اِ) ناخن پیرای حجام . (مهذب الاسماء). ناخن بره . (زمخشری ). ناخن پیرا. (السامی فی الاسامی ). کازود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقراض و کازود. ج ، مقاص . (ناظم الاطباء). مقراض و هر دو تیغه ٔ آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گویند. (از اقرب الموارد). قیچی . دوکارد. موی چینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقص . [ م ُ ق ِص ص ] (ع ص ) شاة مقص ؛ گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج ، مَقاص ّ. (از اقرب الموارد).
مقص. [ م َ ] (علامت اختصاری ) (الَ ...) رمز است مقصود والمقصود و هوالمقصود را.