کلمه جو
صفحه اصلی

مکاس

فرهنگ فارسی

تشویق کردن دربیع، کم کردن بها، چانه زدن خریداروفروشنده
( مصدر ) ۱ - تردید داشتن صاحب جنس در بیع . ۲ - چانه زدن خریدار و فروشنده : [ سخت برگشت نقدها مستان درم از کس مگر بسخت مکاس ] ( ناصر خسرو . ۳ ) ۲٠۷ - چانه زدن در هر چیز . یا بی مکاس . بدون چانه زدن : [ شراب بستدن و بی مکاس نوشیدن نه عذر و رفع و فریب و بهانه آوردن . ]
جای حلقه شدن مار .

فرهنگ معین

(مَ کّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - باج گیر. ۲ - کسی که حقوق گمرکی گیرد.
(مِ ) [ ع . ] (مص ل . ) چانه زدن در معامله ، تشویق به معامله .

(مَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باج گیر. 2 - کسی که حقوق گمرکی گیرد.


(مِ) [ ع . ] (مص ل .) چانه زدن در معامله ، تشویق به معامله .


لغت نامه دهخدا

مکاس . [ م َ ] (ع اِ) (از «ک وس ») جای حلقه شدن مار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مکاس. [ م ِ ] ( ع مص ) کم کردن در ثمن. ( منتهی الارب ). بخیلی کردن در بیع با کسی و پایین آوردن قیمت و کم کردن آن و گویند مکاس مغالبه بین خریدار و فروشنده است و این چنان است که صاحب کالا از خریدار قیمتی بخواهد و او پیوسته به وی مراجعه کند و اندک اندک از آنچه خواسته است کم کند تا بر قیمتی که مورد قبول هر دو باشد توافق کنند. مماکسة. ( از اقرب الموارد ). تشویش کردن در بیع و کم کردن بها را. مماکسة. ( ناظم الاطباء ). چانه زدن. چک و چانه زدن. کند و کاو کردن در بها و بیع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سخت بد گشت نقدها مستان
درم از کس ، مگر به سخت مکاس.
ناصرخسرو.
و آنکه با او مکاس پیش کند
زود قصد هلاک خویش کند.
نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 186 ).
چون ز دکان و مکاس و قیل و قال
وز فریب مردمت ناید ملال.
مولوی.
و رجوع به ماده بعد شود.
- بی مکاس ؛ بدون چانه زدن. بدون مقاومت و پافشاری :
شراب بستدن و بی مکاس نوشیدن
نه عذر و دفع و فریب و بهانه آوردن.
نزاری قهستانی ( از آنندراج ).
- مکاس کردن ؛ چانه زدن در بیع. سختگیری خریدار و فروشنده در معامله برای توافق در قیمت :
معن دادی خمی درم به دمی
بازکردی مکاس در درمی.
سنائی ( حدیقه چ مدرس رضوی ص 306 ).
ای بدخوی بیخبر آخر چند مکاس کنی و زیادت طلبی. ( سندبادنامه ص 290 ).
|| دون ذلک مکاس عکاس ؛ یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است. و یا از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

مکاس. [ م ُ ] ( اِ ) نهایت تأکید و مبالغه کردن را گویند در کاری و معامله ای و طلبی که پیش کسی باشد و آن را به عربی استقصا خوانند. ( برهان ). نهایت تأکید و مبالغه در کاری و ابرام و تقاضا. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ انجمن آرای ناصری نوشته که مکاس و مکیس به ضم اول به معنی تأکید و مبالغه کردن در معامله و به این معنی عربی است و به معنی خراج و باج گیرنده و عشور گیرنده که در فرهنگ جهانگیری آمده به کسر میم هم عربی است و ماکس اسم فاعل آن است یعنی ده یک گیرنده و خراج ستاننده. ( آنندراج ). و رجوع به ماده قبل و مکیس شود. || زری و چیزی را گفته اند که به رسم دستور و باج و راهداری از آینده و رونده بگیرند. ( برهان ). باج و راهداری. ( ناظم الاطباء ). || فاعل این عمل را نیز گفته اند که باج گیرنده و عشار و راهدار باشد. ( برهان ). باج گیر و راهدار و تحصیل دار. ( ناظم الاطباء ). به این معنی مَکّاس و عربی است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به مَکّاس شود. || در بیت زیر ظاهراً بمعنی آنچه که فروشنده پس از پایان معامله کلان خریدار را دهد بی دریافت بهائی :

مکاس . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) باژستان . (مهذب الاسماء). آنکه مالی به عنوان باج ستاند. ماکس . (از اقرب الموارد). باژبان . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج گیر. خراج گیر. باج دار. گمرکچی . عشار. راهدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُکاس شود. || تحصیلدار مالیات و مقاطعه کننده ٔ وصول مالیات یا مستوفی وصول مالیات مواد خوراکی و تحصیلدار عوارض دروازه و مالیات بازار : ولیس بهذه المدینة مغرم ولا مکاس و لا وال وانما یحکم علیهم نقیب الاشراف . (دزی ج 2 ص 607).


مکاس . [ م ِ ] (ع مص ) کم کردن در ثمن . (منتهی الارب ). بخیلی کردن در بیع با کسی و پایین آوردن قیمت و کم کردن آن و گویند مکاس مغالبه بین خریدار و فروشنده است و این چنان است که صاحب کالا از خریدار قیمتی بخواهد و او پیوسته به وی مراجعه کند و اندک اندک از آنچه خواسته است کم کند تا بر قیمتی که مورد قبول هر دو باشد توافق کنند. مماکسة. (از اقرب الموارد). تشویش کردن در بیع و کم کردن بها را. مماکسة. (ناظم الاطباء). چانه زدن . چک و چانه زدن . کند و کاو کردن در بها و بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سخت بد گشت نقدها مستان
درم از کس ، مگر به سخت مکاس .

ناصرخسرو.


و آنکه با او مکاس پیش کند
زود قصد هلاک خویش کند.

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 186).


چون ز دکان و مکاس و قیل و قال
وز فریب مردمت ناید ملال .

مولوی .


و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
- بی مکاس ؛ بدون چانه زدن . بدون مقاومت و پافشاری :
شراب بستدن و بی مکاس نوشیدن
نه عذر و دفع و فریب و بهانه آوردن .

نزاری قهستانی (از آنندراج ).


- مکاس کردن ؛ چانه زدن در بیع. سختگیری خریدار و فروشنده در معامله برای توافق در قیمت :
معن دادی خمی درم به دمی
بازکردی مکاس در درمی .
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 306).
ای بدخوی بیخبر آخر چند مکاس کنی و زیادت طلبی . (سندبادنامه ص 290).
|| دون ذلک مکاس عکاس ؛ یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است . و یا از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

مکاس . [ م ُ ] (اِ) نهایت تأکید و مبالغه کردن را گویند در کاری و معامله ای و طلبی که پیش کسی باشد و آن را به عربی استقصا خوانند. (برهان ). نهایت تأکید و مبالغه در کاری و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء). در فرهنگ انجمن آرای ناصری نوشته که مکاس و مکیس به ضم اول به معنی تأکید و مبالغه کردن در معامله و به این معنی عربی است و به معنی خراج و باج گیرنده و عشور گیرنده که در فرهنگ جهانگیری آمده به کسر میم هم عربی است و ماکس اسم فاعل آن است یعنی ده یک گیرنده و خراج ستاننده . (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل و مکیس شود. || زری و چیزی را گفته اند که به رسم دستور و باج و راهداری از آینده و رونده بگیرند. (برهان ). باج و راهداری . (ناظم الاطباء). || فاعل این عمل را نیز گفته اند که باج گیرنده و عشار و راهدار باشد. (برهان ). باج گیر و راهدار و تحصیل دار. (ناظم الاطباء). به این معنی مَکّاس و عربی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به مَکّاس شود. || در بیت زیر ظاهراً بمعنی آنچه که فروشنده پس از پایان معامله ٔ کلان خریدار را دهد بی دریافت بهائی :
شاه محمود آن خدیو کامگار
می خرید از بهر خود بنده هزار
پس ایاز پاکدل را آن زمان
در مکاس جمله بستد رایگان .

عطار(از فرهنگ نظام ).


|| توقف کردن صاحب کالا در بیع. (غیاث ) (آنندراج ) :
پذیرفت کالا چو نرخ تمام
مکاس فروشنده باشد حرام .

ملاهاتف (از آنندراج ).


و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

فرهنگ عمید

تشویش کردن در بیع، کم کردن بها، چانه زدن خریدار و فروشنده.

جدول کلمات

چانه زدن

پیشنهاد کاربران

خسیس

کد و کاش. [ ک َ دُ ] ( اِ مرکب، از اتباع ) چک و چانه. مِکاس. مُماکَسَه. ( یادداشت مؤلف ) .


کلمات دیگر: