کلمه جو
صفحه اصلی

الفنجیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گرد آوردن جمع کردن اندوختن. ۲ - کسب کردن .

فرهنگ معین

(اَ فَ دَ ) (مص م . ) ۱ - گرد آوردن ، جمع کردن . ۲ - کسب کردن .

لغت نامه دهخدا

الفنجیدن. [ اَ ف َ دَ ] ( مص ) کسب. ( فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. بهم رسانیدن. جمع آوردن. کسب کردن. حاصل کردن. اکتساب. در شرفنامه منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است. رجوع به الفاختن و الفنج و الفنج کردن شود :
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
ابوشکور ( از اسدی و اوبهی ).
بیلفنج و ز الفغده خویش خور
گلو را ز رسی بسر برمبر .
ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ذیل رس ).
درستی عمل گر خواهی ای یار
ز الفنجیدن علم است ناچار.
ابوشکور ( از رشیدی و انجمن آرا و معیار جمالی ).
بیلفغد باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چاره من یکیست.
ابوشکور.
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.
ناصرخسرو.
هر کس که نیلفنجد او بصیرت
فرداش بمحشر بصر نباشد.
ناصرخسرو.
گر بدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.
ناصرخسرو.
با قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج.
سنائی ( از جهانگیری و رشیدی ).
مگر عقل تو خود با تو نگفته است
قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو.
سنائی.

فرهنگ عمید

جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن: خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو: ۲۸۵ )، میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۶ ).


کلمات دیگر: