مقمر
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ماهتابی، شبی که مهتابی وروشن باشد
( اسم صفت ) آنچه که قمر در آن می تابد و آنرا روشن میسازد: [ از لشکر رنگیش رخ روز مقیر و ز لشکر رومیش شب تیره مقمر . ] ( ناصر خسرو . نسخه مجلس شوری ص ۱۶۳ مینوی کلیله .۴۴۷ ) توضیح درعربی اقمار آمده است و تقمیر نیامده ولیکن مقمر در شعر ناصر خسرو بتکرار بکار رفته ( مینوی . ایضا ).
لیل مقمر شبی ماهناک . شب ماهتاب
( اسم صفت ) آنچه که قمر در آن می تابد و آنرا روشن میسازد: [ از لشکر رنگیش رخ روز مقیر و ز لشکر رومیش شب تیره مقمر . ] ( ناصر خسرو . نسخه مجلس شوری ص ۱۶۳ مینوی کلیله .۴۴۷ ) توضیح درعربی اقمار آمده است و تقمیر نیامده ولیکن مقمر در شعر ناصر خسرو بتکرار بکار رفته ( مینوی . ایضا ).
لیل مقمر شبی ماهناک . شب ماهتاب
فرهنگ معین
(مُ مِ ) [ ع . ] (ص . ) مهتابی ، شب مهتابی .
لغت نامه دهخدا
مقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] (از ع ، ص ) روشن . تابان . درخشان . نورانی . منور :
ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم
ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر.
خواهم که ز من بنده ٔ مطواع سلامی
پوینده و پاینده چو یک در مقمر.
از لشکر زنگیش رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم
ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 158).
خواهم که ز من بنده ٔ مطواع سلامی
پوینده و پاینده چو یک در مقمر.
ناصرخسرو.
از لشکر زنگیش رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
ناصرخسرو.
مقمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) لیل مقمر؛ شبی ماهناک. ( مهذب الاسماء ). شب ماهتاب. ( دهار ).شب با قمر. مقمرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شب روشن با ماه. ( ناظم الاطباء ). ماهتابی.روشن به ماهتاب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران بیستادمی و هفت بار بگفتمی شولم شولم و دست درروشنایی مهتاب زدمی. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 49 ).
مقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] ( از ع ، ص ) روشن. تابان. درخشان. نورانی. منور :
ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم
ماننده قصری شده پرنور مقمر.
پوینده و پاینده چو یک در مقمر.
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
مقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] ( از ع ، ص ) روشن. تابان. درخشان. نورانی. منور :
ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم
ماننده قصری شده پرنور مقمر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 158 ).
خواهم که ز من بنده مطواع سلامی پوینده و پاینده چو یک در مقمر.
ناصرخسرو.
از لشکر زنگیش رخ روز مقیروز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
ناصرخسرو.
مقمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) لیل مقمر؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). شب ماهتاب . (دهار).شب با قمر. مقمرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شب روشن با ماه . (ناظم الاطباء). ماهتابی .روشن به ماهتاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران بیستادمی و هفت بار بگفتمی شولم شولم و دست درروشنایی مهتاب زدمی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 49).
فرهنگ عمید
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی.
کلمات دیگر: