الحمد
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
حمد، ستایش، سپاس ، سوره الحمد: سوره حمد، سوره فاتحه، فاتحه الکتاب، سبع المثانی، نخستین سوره قر آن
سپاس خدایراست ستایش خدایرا الحمد لله آن دوشیزگان با شوهران جوان خود می چاوند . الحمدلله رب العالمین . ( جمله اسمی است ستایش خدا خداوندگار جهانیان است : الحمد لله رب العالمین ستایش نیکو وثنائ سزا خدایرا خداوند جهانیان و دارنده ایشان . یا الحمد لله شکرا . ( جمله اسمی ) سپاس خدای را از راه شکر : از آن هزار هر کدام که اختیار کردی اینجا رسوا گشتمی الحمدلله شکرا ....
نام سوره از قر آن کریم
سپاس خدایراست ستایش خدایرا الحمد لله آن دوشیزگان با شوهران جوان خود می چاوند . الحمدلله رب العالمین . ( جمله اسمی است ستایش خدا خداوندگار جهانیان است : الحمد لله رب العالمین ستایش نیکو وثنائ سزا خدایرا خداوند جهانیان و دارنده ایشان . یا الحمد لله شکرا . ( جمله اسمی ) سپاس خدای را از راه شکر : از آن هزار هر کدام که اختیار کردی اینجا رسوا گشتمی الحمدلله شکرا ....
نام سوره از قر آن کریم
فرهنگ معین
(اَ حَ ) [ ع . ] ۱ - مخفف الحمدالله: سپاس خدای را. ۲ - سورة اول از قرآن کریم دارای هفت آیه ، فاتحة الکتاب . ۳ - شکر، سپاس .
لغت نامه دهخدا
الحمد. [ اَ ح َ ] ( ع مص ) ستایش و سپاس داشتن. تعریف و شکر. رجوع به حمد شود :
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدرآمد از وبالم.
الحمد. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) نام سوره ای از قرآن کریم. فاتحةالکتاب. سوره فاتحه. ام القرآن. ام الکتاب. حمد. سبع المثانی. الصلوة :
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
چو الحمد و چون قل هو اﷲ بخوانی.
که مر او راست همه حال چو الحمد از بر.
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
علم لشکر جاه تو زبر می بینم.
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
ویس و رامین چراش باید جست ؟
لیک خود روزی بحمداﷲ نمیخوانی مرا.
مثل الحمد از بر داشتن . ( امثال و حکم ).
مثل الحمد در دهانها افتادن ، یا مقدم و برتر بودن. ( امثال و حکم ).
الحمد. [ اَ ح َ دُ لِل ْ لاه ] ( ع جمله اسمیه ) ( مأخوذ ازقرآن ) در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را.( ناظم الاطباء ). سپاس و ستایش خدای راست. المنةﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حَمدَلَه گویند :
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
بر وی الحمدللهی خواندم.
قل الحمدﷲ که مقتول اوست.
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدرآمد از وبالم.
سعدی.
الحمد. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) نام سوره ای از قرآن کریم. فاتحةالکتاب. سوره فاتحه. ام القرآن. ام الکتاب. حمد. سبع المثانی. الصلوة :
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
گر از تو بپرسید کسی راز عالم چو الحمد و چون قل هو اﷲ بخوانی.
معزی.
رو شنو حال خراسان و عراق ای شه غرب که مر او راست همه حال چو الحمد از بر.
انوری.
پس از الحمد و الرحمن و الکهف پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
خاقانی.
کرد صدره فلک اقرار که همچون الحمدعلم لشکر جاه تو زبر می بینم.
ظهیر فاریابی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
او که الحمد را نکرده درست ویس و رامین چراش باید جست ؟
اوحدی.
همچو الحمدم فکندی بر زبان خاص و عام لیک خود روزی بحمداﷲ نمیخوانی مرا.
اوحدی.
- امثال :مثل الحمد از بر داشتن . ( امثال و حکم ).
مثل الحمد در دهانها افتادن ، یا مقدم و برتر بودن. ( امثال و حکم ).
الحمد. [ اَ ح َ دُ لِل ْ لاه ] ( ع جمله اسمیه ) ( مأخوذ ازقرآن ) در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را.( ناظم الاطباء ). سپاس و ستایش خدای راست. المنةﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حَمدَلَه گویند :
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
خاقانی.
از نکویی در او عجب ماندم بر وی الحمدللهی خواندم.
نظامی.
مکن گریه بر گور مقتول دوست قل الحمدﷲ که مقتول اوست.
سعدی ( بوستان ).
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم. ( گلستان سعدی ). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است. ( گلستان سعدی ).عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
حافظ.
الحمد. [ اَ ح َ ] (اِخ ) نام سوره ای از قرآن کریم . فاتحةالکتاب . سوره ٔ فاتحه . ام القرآن . ام الکتاب . حمد. سبع المثانی . الصلوة :
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن .
گر از تو بپرسید کسی راز عالم
چو الحمد و چون قل هو اﷲ بخوانی .
رو شنو حال خراسان و عراق ای شه غرب
که مر او راست همه حال چو الحمد از بر.
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
کرد صدره فلک اقرار که همچون الحمد
علم لشکر جاه تو زبر می بینم .
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش .
او که الحمد را نکرده درست
ویس و رامین چراش باید جست ؟
همچو الحمدم فکندی بر زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمداﷲ نمیخوانی مرا.
- امثال :
مثل الحمد از بر داشتن . (امثال و حکم ).
مثل الحمد در دهانها افتادن ، یا مقدم و برتر بودن . (امثال و حکم ).
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن .
منوچهری .
گر از تو بپرسید کسی راز عالم
چو الحمد و چون قل هو اﷲ بخوانی .
معزی .
رو شنو حال خراسان و عراق ای شه غرب
که مر او راست همه حال چو الحمد از بر.
انوری .
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
خاقانی .
کرد صدره فلک اقرار که همچون الحمد
علم لشکر جاه تو زبر می بینم .
ظهیر فاریابی .
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش .
سعدی .
او که الحمد را نکرده درست
ویس و رامین چراش باید جست ؟
اوحدی .
همچو الحمدم فکندی بر زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمداﷲ نمیخوانی مرا.
اوحدی .
- امثال :
مثل الحمد از بر داشتن . (امثال و حکم ).
مثل الحمد در دهانها افتادن ، یا مقدم و برتر بودن . (امثال و حکم ).
الحمد. [ اَ ح َ ] (ع مص ) ستایش و سپاس داشتن . تعریف و شکر. رجوع به حمد شود :
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدرآمد از وبالم .
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدرآمد از وبالم .
سعدی .
الحمد. [ اَ ح َ دُ لِل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مأخوذ ازقرآن ) در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را.(ناظم الاطباء). سپاس و ستایش خدای راست . المنةﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حَمدَلَه گویند :
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم .
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست .
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم . (گلستان سعدی ). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است . (گلستان سعدی ).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
خاقانی .
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم .
نظامی .
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست .
سعدی (بوستان ).
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم . (گلستان سعدی ). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است . (گلستان سعدی ).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
حافظ.
فرهنگ عمید
۱. حمد، ستایش، سپاس.
۲. سورۀ اول قرآن کریم، دارای هفت آیه.
۲. سورۀ اول قرآن کریم، دارای هفت آیه.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
حمد (۶۸ بار)
«حمد» در لغت عرب به معنای ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیاری است.
حمد (۶۸ بار)
«حمد» در لغت عرب به معنای ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیاری است.
wikialkb: الْحَمْد
کلمات دیگر: