کلمه جو
صفحه اصلی

مغافصه

فرهنگ فارسی

ناگهان ناگهانی : [ اگتای قا آن مواطات کرده با چند شاهزاده همداستان شدند که مغافصه غدری نمایند . ] ( تاریخ وصاف . چا . لیدن ۲۲ )
ناگهان ناگهانی

لغت نامه دهخدا

( مغافصةً ) مغافصةً. [ م ُ ف َ / ف ِ ص َ تَن ْ ] ( ع ق ) ناگهان. ناگهانی. غفلةً. بغتةً. فجاءةً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پای از حریم حرمت بیرون نهند و مغافصةً آنچه کنکاج کرده اند به اتمام رسانیده... ( جهانگشای جوینی ). لشکر با مقامگاهها شده مانند برق از میغ قاصد او شد و مغافصةً او را فروگرفت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 48 ). اگتای قاآن مواطات کرده با چند شاهزاده همداستان شدند که مغافصةً غدری نمایند. ( تاریخ وصاف چ لیدن ص 22 ). و رجوع به ماده قبل شود.
مغافصه. [ م ُ ف َ ص َ / ف ِ ص ِ ] ( از ع ، مص ) مغافصة. به ناگاه گرفتن : ایزدتعالی دیده دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد تا از مغافصه قهر او متنبه می باشیم. ( مرزبان نامه ). و رجوع به ماده قبل شود. || ( ق ) ناگهان. ناگهانی. مغافصةً : چون به طارم بنشست پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا آن مغافصه دررسیدند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 229 ). حدیث فاریاب و طالقان از کشتن و غارت یکی درتابستان و یکی در زمستان مغافصه افتاد که سباشی در روی معظم ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 537 ). تا به شب کوتوال مغافصه نزدیک وی رفت و خاک و کارد و سمج بدید و وی را ملامت کرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 424 ).
- به مغافصه ؛ به ناگهان. ناگهانی : هرثمه برفت و علی را به مغافصه به مرو فروگرفت و هرچه داشت بستد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 421 ). بوقا از گوشه ای بیرون تاخت و... به مغافصه خود را در شهر انداخت. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به ماده بعد شود.

مغافصه . [ م ُ ف َ ص َ / ف ِ ص ِ ] (از ع ، مص ) مغافصة. به ناگاه گرفتن : ایزدتعالی دیده ٔ دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد تا از مغافصه ٔ قهر او متنبه می باشیم . (مرزبان نامه ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (ق ) ناگهان . ناگهانی . مغافصةً : چون به طارم بنشست پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا آن مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 229). حدیث فاریاب و طالقان از کشتن و غارت یکی درتابستان و یکی در زمستان مغافصه افتاد که سباشی در روی معظم ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 537). تا به شب کوتوال مغافصه نزدیک وی رفت و خاک و کارد و سمج بدید و وی را ملامت کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 424).
- به مغافصه ؛ به ناگهان . ناگهانی : هرثمه برفت و علی را به مغافصه به مرو فروگرفت و هرچه داشت بستد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 421). بوقا از گوشه ای بیرون تاخت و... به مغافصه خود را در شهر انداخت . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


مغافصة. [ م ُ ف َ ص َ ] (ع مص ) ناگاه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). به ناگاه گرفتن و بر غفلت کسی را آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


فرهنگ عمید

۱. ناگاه بر کسی درآمدن.
۲. بی خبر حمله بردن.


کلمات دیگر: