غرو
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
معرب گرو نقاش و مصور فرانسوی است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
تن پیلوارت به کردار غرو.
برش کوه سیم و میانش چو غرو.
خرامان شده سرو همچون تذرو.
میان همچو غرو و به رفتن تذرو.
هم آنجاست در بیشه بید و غرو.
میانش بدی نوژ برتر ز سرو.
خرامنده در سایه نوژ و غرو.
از غرو سی گزی به سنان زره گذار
این مرتبت نیافت که محمود تاج دین
از یک بدست کلک بریده سر نزار.
چون دید به جای نیشکر نیزه و غرو.
چون بلبل بر گل به گل و سرو به سرو
اکنون به خس اندرآورد سر چو تذرو.
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ.
رجوع به غنگ شود .
غرو. [ غ َرْوْ ] ( ع اِ ) شگفت ، یقال : لاغَرْوَ؛ ای لاعجب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). لا غَرْوَ و لاغروی من کذا؛ ای لا عجب. ( اقرب الموارد ). شگفتی. عجب. || ( مص ) شگفت داشتن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). به شگفت درآمدن. تعجب کردن. ( ناظم الاطباء ). || بسیار تحسین کردن. ( دزی ج 2 ص 2010 ). || برچسفیدن پیه فربهی به دل کسی و پوشانیدن آن. ( منتهی الارب ). چسبیدن پیه فربهی به دل کسی و پوشانیدن آن. ( از اقرب الموارد ). || سریشم چسبانیدن پوست را. ( منتهی الارب ). سریشم بر چیزی زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سریشم بر چیزی نهادن. ( مصادر زوزنی ) .
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی (از فرهنگ اسدی ).
کنون چنبری گشت بالای سرو
تن پیلوارت به کردار غرو.
فردوسی .
یکی مرد شد همچو آزاده سرو
برش کوه سیم و میانش چو غرو.
فردوسی .
میانت چو غروست و بالا چو سرو
خرامان شده سرو همچون تذرو.
فردوسی .
به رخ همچو پر و به بالای سرو
میان همچو غرو و به رفتن تذرو.
(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
یکی گفت مرغی چو زرین تذرو
هم آنجاست در بیشه ٔ بید و غرو.
اسدی (از جهانگیری ) (از آنندراج ).
در آن مرز بد بیشه ٔ بید و غرو
میانش بدی نوژ برتر ز سرو.
اسدی .
همه باغ طاوس و رنگین تذرو
خرامنده در سایه ٔ نوژ و غرو.
اسدی .
محمود سومنات گشای صنم شکن
از غرو سی گزی به سنان زره گذار
این مرتبت نیافت که محمود تاج دین
از یک بدست کلک بریده سر نزار.
سوزنی .
طوطی بپریداز قفس بلخ به مرو
چون دید به جای نیشکر نیزه و غرو.
چون بلبل بر گل به گل و سرو به سرو
اکنون به خس اندرآورد سر چو تذرو.
سوزنی (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
سرین فربه میانش همچو غروی .
نظامی (از رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
|| در بیت زیر غرو اگر به معنی نی (مزمار) نباشد ظاهراً به معنی آواز شعف و سرور است زیرا در مقابل غنگ به معنی آواز حزین برآوردن قرار گرفته است :
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ .
رجوع به غنگ شود .
عفت بعدنا من ام حسان غضور
و فی الرمل منها آیة لاتغیر
و بالغرو و الغراء منها منازل
و حول الصفا و اهلها متدور
لیالینا اذ جیبها لک ناصح
و اذ ریحهامسک ذکی و عنبر.
(از معجم البلدان ).
غرو. [ غ َرْوْ ] (ع اِ) شگفت ، یقال : لاغَرْوَ؛ ای لاعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). لا غَرْوَ و لاغروی من کذا؛ ای لا عجب . (اقرب الموارد). شگفتی . عجب . || (مص ) شگفت داشتن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). به شگفت درآمدن . تعجب کردن . (ناظم الاطباء). || بسیار تحسین کردن . (دزی ج 2 ص 2010). || برچسفیدن پیه فربهی به دل کسی و پوشانیدن آن . (منتهی الارب ). چسبیدن پیه فربهی به دل کسی و پوشانیدن آن . (از اقرب الموارد). || سریشم چسبانیدن پوست را. (منتهی الارب ). سریشم بر چیزی زدن . (تاج المصادر بیهقی ). سریشم بر چیزی نهادن . (مصادر زوزنی ) .
غرو. [ غْرُ / غ ُ رُ ] (اِخ ) معرب گرو نقاش و مصورفرانسوی است . (از اعلام المنجد). رجوع به گرو شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
چسبیدن. «غَرَی السَّمَنُ قَلْبَهُ غَرْواً: لزق به وغَطَّاهُ» پیه به قلبش چسبید و آن را پوشاند. مجمع تصریح میکند که اصل کلمه به معنی لصوق و چسبیدن است در نهایه آمده: «فَکَاَنَّما یَغْری فی صَدْری» گویا به سینهام میچسبد . «اَغْرَیْنا» به معنی القاء و انداختن است به طوری که بچسبد و جدا نشود یعنی دشمن و کینه را تا قیامت میان آنها انداختیم از آیه روشن میشود که نصاری تا قیامت خواهند ماند حتی در زمان حضرت ولی عصر «علیهالسلام» (به طور اقلیت) و نیز پیوسته با هم دشمن خواهند بود. چون اختلاف مذهبی دارند و آن پیوسته موجب عداوت و کینه است. . «اغراء» در آیه به معنی خواندن به اخذ شیء است تا تحریض و ترغیب (مجمع) گویند: «اغراه به: اولعه به وحّضه علیه» «مرجفون» به معنی شایعه پراکنان است که با اخبار دروغ مردم را متزلزل میکنند ظاهراً آیه درباره مردمان مزاحم به زنان و شایعه پراکنان است یعنی: اگر منافقان و مریض قلبان از مزاحمت زنان بس نکنند و اگر شایعه پراکنان از ارعاب دست برندارند تو را بر آنها برمی انگیزیم (و دستور اخراج یا قتلشان را به دست تو صادر میکنیم) سپس در مدینه جز اندکی با تو مجاورت نکنند (فقط فاصله دستور و اخراج یا قتل را در مدینه میمانند). از این ماده فقط دو کلمه فوق در قرآن وجود دارد.