تألب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تألب. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) جمع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تجمع کسان. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی. ( از اقرب الموارد ).
تألب . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) جمع شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی . (از اقرب الموارد).
تألب . [ ت َءْ ل َ ] (ع ص ) (از «أل ب ») درشت و سطبر از مردم و از خر وحشی . (منتهی الارب ). صاحب منتهی الارب به روش قاموس کلمه را هم در مهموزالفاء آورده و هم در حرف «ت »، در صورتی که صاحب تاج العروس آرد: «آوردن کلمه در اینجا (در حرف الف ) بصراحت نشان میدهد که تاء کلمه زاید است و در حرف تاء نیز خواهد آمد که محل ذکر آن در آنجا است ، ولی مؤلف قاموس در اینجا متوجه نشده است و بسیار شگفتی آور است ، و آن بمعنی شدید و غلیظ انبوه از انسان و بقولی از خر وحشی است ». ودر حرف «تا» نیز صاحب تاج العروس افزاید: «آوردن کلمه بر وزن فعلل اشاره به این است که حروف آن اصلی است و «تای » کلمه زاید نیست و باز صاحب قاموس گوید: «موضع ذکر کلمه همین جا است » نه در حرف همزه چنانکه جوهری به تبعیت از صاغانی و دیگران آنرا در حرف همزه آورده اند با آنکه صاحب قاموس در حرف همزه متوجه این نکته نشده و از صاحب جوهری تبعیت کرده و خاموشی گزیده و این شگفت است . (تاج العروس ج 1 ص 149 و 155). || درشت و انبوه . (از قطر المحیط). || (اِ) بز کوهی و تأنیث آن تألبه است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). بز کوهی . (از قطر المحیط). || درختی است کوهی که از چوب آن کمان سازند. (منتهی الارب ذیل تَاءْلَب ) (از تاج العروس ج 1 ص 155).