پایگه. [ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) پایگاه. مقام. مرتبت.مرتبه. رتبت. ربته. زُلفی. قدر. منزلت :
یکایک بپرسید [ کیخسرو ] و بنواختشان
برسم مهی جایگه ساختشان
همان نیز ز ایرانیان هر که بود
بر اندازه شان پایگه برفزود.
بشاهی بر آن پایگه برشوی.
بنگذاشت آن پایگه را که داشت.
زیرا که ندیده ست چنو هرگز دیّار.
بنزد خویشتن هر کهتری را پایگه دارد.
اگر بحکمت و علم اندر اهل پایگهی.
این پایگه نداشت کس اندر تبار من.
بر از پادشائی خدائی بود.
کش اندر سخن پایگه تا کجاست.
پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش
تا نیاری بدر کون فراخت فدرنگ.
مگردان از این پایگه پای من.
بر از پایگه سرکشی ساختی.
جزرنج نبینی و جز نکالی.
صلح جداکن ز جنگ زآنک نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
برترین پایه مرا پایگه خدمت اوست
پایه خدمت او نیست مگر حبل متین.
یکروز مر مرا تو بدان پایگه رسان.
ازین قبَل شده بر چرخ هفتمین کیوان.
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شلّه.
یکایک بپرسید [ کیخسرو ] و بنواختشان
برسم مهی جایگه ساختشان
همان نیز ز ایرانیان هر که بود
بر اندازه شان پایگه برفزود.
فردوسی.
به اخترت گویند کیخسروی بشاهی بر آن پایگه برشوی.
فردوسی.
یکی پشت بر دیگری برنگاشت بنگذاشت آن پایگه را که داشت.
فردوسی.
نزدیک شه شرق بدان پایگه است اوزیرا که ندیده ست چنو هرگز دیّار.
فرخی.
امیر این گویدم زیرا که او دلها نگه داردبنزد خویشتن هر کهتری را پایگه دارد.
فرخی.
قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش اگر بحکمت و علم اندر اهل پایگهی.
ناصرخسرو.
این پایگه مرا ز بهین خلایقست این پایگه نداشت کس اندر تبار من.
ناصرخسرو.
مهین پایگه پادشائی بودبر از پادشائی خدائی بود.
اسدی.
همی خواست تا بنگرد راه راست کش اندر سخن پایگه تا کجاست.
اسدی.
|| حدّ. اندازه. دَرَجه. رَدَه : پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش
تا نیاری بدر کون فراخت فدرنگ.
خطیری ( حصیری ؟ ).
اگر داد بینی همی رای من مگردان از این پایگه پای من.
فردوسی.
که تاج شهی خوار بنداختی بر از پایگه سرکشی ساختی.
اسدی.
بر پایگه خویش اگر نباشی جزرنج نبینی و جز نکالی.
ناصرخسرو.
|| پاچال : صلح جداکن ز جنگ زآنک نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنائی.
|| صف نعال. کفش کن.آستان : برترین پایه مرا پایگه خدمت اوست
پایه خدمت او نیست مگر حبل متین.
فرخی.
مهتر شهی دعا کند و گوید ای خدایکروز مر مرا تو بدان پایگه رسان.
فرخی.
بحیله پایگه همتش همی طلبدازین قبَل شده بر چرخ هفتمین کیوان.
فرخی.
|| اصل و نسب. || پایاب. گذرگاه رودخانه. ( برهان ). || مسند. تخت. صدر. || اصطبل. طویله. جایگاه ستور. ستورگاه. پاگاه : چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شلّه.
خفاف.
وزان روی چون رخش خسته برفت