کلمه جو
صفحه اصلی

رهج

فرهنگ فارسی

رهج الفار شک است . مرگ موش

لغت نامه دهخدا

رهج. [ رَ / رَ هََ ] ( ع اِ ) گرد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرد وغبار. ( غیاث اللغات ). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. ( از اقرب الموارد ). گرد حرب. ( مهذب الاسماء ). || ابر بی آب. ( آنندراج ). || برانگیختگی شر و فتنه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فتنه و فساد. ( از اقرب الموارد ). شور و غوغا. ( غیاث اللغات ).

رهج. [ ] ( ع اِ ) رهج الفار. شِک است. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). مرگ موش. سم الفار. تراب هالک. شِک. هالوک. ارسانتیقوس. زرنیخ. چرقفان. ( یادداشت مؤلف ).

رهج . [ ] (ع اِ) رهج الفار. شِک است . (تحفه ٔحکیم مؤمن ). مرگ موش . سم الفار. تراب هالک . شِک . هالوک . ارسانتیقوس . زرنیخ . چرقفان . (یادداشت مؤلف ).


رهج . [ رَ / رَ هََ ] (ع اِ) گرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرد وغبار. (غیاث اللغات ). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. (از اقرب الموارد). گرد حرب . (مهذب الاسماء). || ابر بی آب . (آنندراج ). || برانگیختگی شر و فتنه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فتنه و فساد. (از اقرب الموارد). شور و غوغا. (غیاث اللغات ).



کلمات دیگر: