دزبان. [ دِ ] ( اِ مرکب ) کوتوال. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دژبان. قلعه دار :
همانگه سوی دزبان کس فرستاد
که بختم دوش درخواب آگهی داد.
به دزبان بر از وی درود آمدی.
دزبان وی از دز اوفتاده.
همانگه سوی دزبان کس فرستاد
که بختم دوش درخواب آگهی داد.
( ویس و رامین ).
بدیدی دز از دز فرودآمدی به دزبان بر از وی درود آمدی.
نظامی.
دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده.
نظامی ( لیلی و مجنون ص 196 ).
و رجوع به دژبان شود.