سزاوار در خور . لایق . سزا .
سزامند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سزامند. [ س ِ / س َ م َ ] ( ص مرکب ) سزاوار. درخور. لایق. سزا : و بلطف بی علت ذات او را [ انسان را ] سزامند سریر خلافت و شایسته ٔخلعت رسالت کرد. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ).
به بسدین لب خود بوسه داد فرق ترا
که تاج و افسر شاهانه را سزامندی.
بهر خوبی سزامندم بهر نیکی سزاوارم.
به بسدین لب خود بوسه داد فرق ترا
که تاج و افسر شاهانه را سزامندی.
سوزنی.
ز دوران سپهر خوبی و نیکی نماینده بهر خوبی سزامندم بهر نیکی سزاوارم.
سوزنی.
کلمات دیگر: