گدایی کردن . تکدی
دریوزه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دریوزه کردن. [ دَرْ زَ / زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گدایی کردن. تکدی. صدقه خواستن. وام خواستن :
خاقانی ازین درگه دریوزه عبرت کن
تا از درتو زین پس دریوزه کند خاقان.
وز خدمت وصل تو کنم دریوزه.
کرده زوآب و رنگ دریوزه.
لنگری دریوزه کن از عاقلان.
دی نکته ای فرموده ای جان را برای آشتی.
بحر پیداست چه درکوزه کند.
شمع خود را می بری دل مرده زین محفل چرا.
خاقانی ازین درگه دریوزه عبرت کن
تا از درتو زین پس دریوزه کند خاقان.
خاقانی.
ای با تو مرا دوستی سی روزه وز خدمت وصل تو کنم دریوزه.
خاقانی.
چشمه ای کاین حصار پیروزه کرده زوآب و رنگ دریوزه.
نظامی.
لنگر عقل است عاقل را امان لنگری دریوزه کن از عاقلان.
مولوی.
دریوزه ای کردم زتو در اقتضای آشتی دی نکته ای فرموده ای جان را برای آشتی.
مولوی.
کوزه از بحر چو دریوزه کندبحر پیداست چه درکوزه کند.
جامی.
نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن شمع خود را می بری دل مرده زین محفل چرا.
صائب ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: