کلمه جو
صفحه اصلی

رهنمون شدن

فارسی به انگلیسی

suggest

فرهنگ فارسی

راهنمون شدن . رهنما گشتن . راهنمایی کردن .

لغت نامه دهخدا

رهنمون شدن. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) راهنمون شدن. رهنماگشتن. راهنمایی کردن :
ز موسیقی آورد سازی برون
که آن را نشدکس جز او رهنمون.
نظامی.
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم.
حافظ.
رجوع به رهنمایی و رهنمون کردن شود.


کلمات دیگر: