خزنده کوچک
خزک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خزک. [ خ َ زَ ] ( ع مص ) ستیهیدن. ( از تاج العروس )( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
خزک. [ خ َ زَ ] ( اِ مصغر ) خزنده کوچک.
- گوش خزک ؛ جانوری است کوچک که معروف است چون به گوش رود موجب کری میشود.
خزک. [ خ َ زَ ] ( اِ مصغر ) خزنده کوچک.
- گوش خزک ؛ جانوری است کوچک که معروف است چون به گوش رود موجب کری میشود.
خزک . [ خ َ زَ ] (اِ مصغر) خزنده ٔ کوچک .
- گوش خزک ؛ جانوری است کوچک که معروف است چون به گوش رود موجب کری میشود.
خزک . [ خ َ زَ ] (ع مص ) ستیهیدن . (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: