رها گشتن. [ رَگ َ ت َ ] ( مص مرکب ) رها گردیدن. خلاص شدن. رهایی یافتن. ( یادداشت مؤلف ). ول گشتن. آزاد شدن :
که پیل سفید سپهبد ز بند
رها گشت و آمد به مردم گزند.
مگر بیژن از بند گردد رها.
بدین گونه از بند گشته رها.
شنودستی که چون بسیار بگرستی.
بلاش آن زمان دید روی قباد
رها گشته از بند پیروز شاد.
که پیل سفید سپهبد ز بند
رها گشت و آمد به مردم گزند.
فردوسی.
چنان چون بباید بسازی نوامگر بیژن از بند گردد رها.
فردوسی.
ز گردان بپرسید کاین اژدهابدین گونه از بند گشته رها.
فردوسی.
بدان ساعت کزان تنگی رها گشتی شنودستی که چون بسیار بگرستی.
ناصرخسرو.
- رهاگشته ؛ نجات یافته. خلاص شده. ( یادداشت مؤلف ) : بلاش آن زمان دید روی قباد
رها گشته از بند پیروز شاد.
فردوسی.