کلمه جو
صفحه اصلی

رهون

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع رهن گروها گروگان .
رهو . ظاهرا صورتی از رهو است که مهبط حضرت آدم باشد .

لغت نامه دهخدا

رهون. [رُ ] ( ع اِ ) ج ِ رَهن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رهن شود.

رهون. [ رُ ] ( ع مص ) ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ثابت و برقرار ماندن چیزی. ( ناظم الاطباء ). ثابت دایم داشتن چیزی را. ( منتهی الارب ). رجوع به رهن شود.

رهون. [ رُ ] ( اِخ ) رهو. ظاهراً صورتی از «رهو» است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها [ ارض سرندیب ] جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. ( ص 4 ). رجوع به رهو شود.

رهون . [ رُ ] (اِخ ) رهو. ظاهراً صورتی از «رهو» است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها [ ارض سرندیب ] جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام . (ص 4). رجوع به رهو شود.


رهون . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار ماندن چیزی . (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). رجوع به رهن شود.


رهون . [رُ ] (ع اِ) ج ِ رَهن . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهن شود.



کلمات دیگر: