کلمه جو
صفحه اصلی

مامور کردن


برابر پارسی : ( مأمور کردن ) گماریدن | گماشتن

فارسی به انگلیسی

charge, commission, trust


charge, commission, trust, detail

فارسی به عربی

انطلاق

مترادف و متضاد

mission (فعل)
ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مامور ساختن .
گماشتن منصوب کردن

لغت نامه دهخدا

مأمور کردن. [ م َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گماشتن. منصوب کردن.

پیشنهاد کاربران

کسی را مامور کنی تا کاری را انجام دهد

کسی را برای انجام دادن کاری گذاشتن

کاری را بر عهده ی کسی سپردن


کسی رامأمور کنی تا کاری انجام دهد

مأمور فرمودن

ابراهیم خان بار دیگر ابوالقاسم خان را مأمور تسخیر بلوچستان فرمود


کلمات دیگر: