هشام ابن حکم. با انقراض حکومت 90 ساله بنی امیه و فروپاشی آنها در سال 132هـ. ق عبدالرحمان بن معاویه معروف به عبدالرحمان داخل، از نوادگان هشام بن عبدالملک ( دهمین خلیفه امویان ) از چنگ عباسیان فرار کرد و به مغرب «شمال آفریقا» رفت و حکومت نیرومندی بنام حکومت امویان اندلس تاسیس کرد. در این پژوهش به بررسی یکی از حکام آن به نام هشام بن حکم بن عبدالرحمان ( 403 - 366هـ. ق ) پرداخته می شود.
زندگینامه
هشام بن حکم بن عبدالرحمان یکی از امیران اموی اندلس بود[1] که بعد از پدر خود «حکم مستنصر» به حکومت رسید. مادرش اسپانیایی و از مردم بشکنس به نام «صبح» بود. [2] هشام دوم پس از مرگ پدر، در روز دوشنبه سوم صفر سال 366هـ. ق/اول اکتبر ( 976م ) در حالی که دوازده سال بیشتر نداشت با لقب الموید بالله صاحب تاج و تخت اندلس گردید. [3] محمد بن ابیعامر، یکی از اعراب یمنی ساکن شده در اندلس، از طرف جعفر بن عثمان مصحفی، حاجب بربری حکم، با خاندان اموی آشنا و خدمتکار هشام و مادرش شد. [4]
لحظه ای که حکم درگذشت دو خواجه سرای صقلبی فائق و جوذر[5] تصمیم داشتند اجازه ندهند خلافت به ولیعهد، هشام، برسد، بلکه خواستار خلافت عمویشان، مغیره بن عبدالرحمن ناصر بودند.
ابیعامر با قتل مغیره، ضربه ای دردناک به نفوذ روز افزون صقالبه زد و حرکت او نابود کننده اقدام فائق و جوذر نیز بود. بدین ترتیب جعفر مصحفی، با همکاری ابیعامر برای هشام بیعت گرفتند. [6] اندلس در آن روزگار از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی در بهترین موقعیت قرار داشت. وضعیت آن روز اندلس را ابنخطیب مورخ چنین خلاصه کرده است:[7] «چون با ولی عهد حکم، هشام، ملقب به الموید بالله بیعت شد، خلافت اموی اندلس به منتهای رونق خود رسیده، میوه هایش را چید و به نهایت شکوه و جلال دست یافته بود. خلافت غنچه بود، گلی خندان شد؛ آن گاه ثمرهای لذیذ داد و سپس میوه ای دلپذیر شد»؛ اما هشام دوم الموید بالله شایستگی لازم را ـ که بایستی خلیفه دارا باشد ـ اصلا نداشت ابن خطیب او را چنین وصف می کند:[8] «هشام در درون و اصل ترکیب خود، ضعیف و سست بود و به سرگرمی و بازیهای کودکان و دختران سرگرم، در بزرگی همنشین زنان بود و ندیم کنیزان، به زعم خود در کسب خیر و برکت از ابزار و آلات منسوب به پیشنیان حریص بود. چه بسیار از الواح منسوب به کشتی نوح و شاخهای منسوب به قوچ اسحق و استخوان های کف پای منسوب به ناقه صالح که در خزانه خود نگه میداشت». بر این اساس آشکار شد که سلطنت حقیقی از لحظه اعلام خلافت به دو مرد قدرتمند، جعفر مصحفی و محمد بن عامر، رسید که در اخلاق و اندیشه با هم اختلاف و در همکاری ـ هر چند مقطعی ـ برای حفظ مصالح خویش اتحاد داشتند. [9] « صبح» مادر هشام نیز از پشت پرده و با جهل و کوته بینی مفرط از این پیمان دو جانبه حمایت میکرد و اسباب قوت و بقای آن را فراهم میکرد.
همدستی محمد بن عبدالله بن ابی عامر معافری و مادر هشام سیده صبح ام الموید
محمد بن عبدالله بن ابیعامر معافری یکی از خاندانهای اصیل عرب بود. مادر ابوعامر «تمیمى» و پدرش «معافرى» نخستین جنگجویی بود که همراه با دو فاتح اندلسی موسی و طارق به اندلس آمده و در فتح اندلس شجاعت فراوانی از خود نشان داد. [10] وی در اواخر روزگار حکم از ستارگان درخشان در آسمان زندگی سیاسی اندلس شد. همین امر زمینه ای مناسب فراهم نمود که او در ثلث آخر قرن دهم میلادی نقشی مهم بازی کند و حاکم مطلق شبه جزیره ایبری و مرد قدرتمند این سرزمین شود؛ چنان که از روزی که پرچم اسلام در آسمان اسپانیا به اهتزاز درآمد تا وقتی که از فراز قصر الحمرا در غرناطه به پایین کشیده شد، هیچ یک از حاکمان اندلس، هم چون او قدرت نداشتند. [11] ارسال هدایای گرانقیمت از سوی ابی عامر به «صبح» مادر خلیفه تاثیر بسزایی در نگرش وی داشت و نشانههای یک عشق سوزان را آشکار نمود. تا جایی که که ابیعامر توانست به پشتوانه روابطش با «صبح» خلیفۀ خردسال را از همۀ حقوقش محروم و دشمنانی نظیر مصحفی، غالب بن عبدالرحمان، جعفر بن حمدون اندلسی و عبدالرحمان تجیبی، را یکی پس از دیگری از صحنه بیرون کند. اما «صبح» با گذشت زمان یکی از دشمنان سرسخت ابی عامر شد. [12]
از وزارت محمد بن ابی عامر در خلافت هشام الموید بالله تا سقوط دولت بنی عامر
همانطور که گفتیم هنگامی که خلافت به هشام دوم رسید. سلطنت واقعی به محمد بن ابی عامر رسید او چنان در برهه باقی مانده از قرن چهارم قمری ( دهم میلادی ) بر زندگی سیاسی مسلط شد که میتوانیم این دوره را، «روزگار عامری ها» یا «دولت بنی عامر» بنامیم. ابیعامر و پسرانش مظفر و ناصر، حاجبان دربار هشام شدند. [13] در این زمان ابیعامر رشتۀ کارها را در دست گرفت و چنان بر امور مسلط شد که وجود خلیفه تنها جنبۀ تشریفاتی یافت. وی بیشتر لشکریان را از مشهورین چون «واضح الفتى» که به عامریان شناخته می شدند، انتخاب کرد. او به چنان مقامی رسید که هیچ یک از امرای اندلس حتی عبدالرحمان داخل نیز به آن دست نیافته بود. از سوی دیگر، ابیعامر بیشترین جنگها را با مسیحیان اسپانیا داشته است و تاریخنگاران مسلمان بیش از 52 غزوه به نام او ثبت کردهاند. هدفی که ابی عامر از این جنگها داشت نابودی ممالک اسپانیایی، سرنگونی اقوامی که خواهان استقلال ملی بودند و زیر نظر گرفتن سراسر شبه جزیره بود. [14] او بعد از جنگ لیون و شکست پادشاه آن ارتقای مقام یافت و "حاجب منصور" لقب گرفت. اولین ثمرۀ سیاست جنگی ابیعامر این بود که لیون برای اولین بار به صورت یکی از ولایات تابع حکومت قرطبه درآمد. سپس شهرهای شمالی را از دست مسیحیان درآورد مهمترین نبرد وی با مسیحیان در سال 387ق در شهر «شنت یاقب» در اقصی نقاط جلیقیه ( گالیسیا ) بود؛ این شهر از اماکن مقدس مسیحیان بود که این جنگ نیز با پیروزی قاطع ابیعامر پایان یافت. وی در ادامه نبردهایش به شمال شرقی اندلس پرداخت و به برشلونه که مرکز گوتیها بود، حمله کرد. آخرین نبرد وی در سال 392هـ. ق با امیرنشین ق . . .
زندگینامه
هشام بن حکم بن عبدالرحمان یکی از امیران اموی اندلس بود[1] که بعد از پدر خود «حکم مستنصر» به حکومت رسید. مادرش اسپانیایی و از مردم بشکنس به نام «صبح» بود. [2] هشام دوم پس از مرگ پدر، در روز دوشنبه سوم صفر سال 366هـ. ق/اول اکتبر ( 976م ) در حالی که دوازده سال بیشتر نداشت با لقب الموید بالله صاحب تاج و تخت اندلس گردید. [3] محمد بن ابیعامر، یکی از اعراب یمنی ساکن شده در اندلس، از طرف جعفر بن عثمان مصحفی، حاجب بربری حکم، با خاندان اموی آشنا و خدمتکار هشام و مادرش شد. [4]
لحظه ای که حکم درگذشت دو خواجه سرای صقلبی فائق و جوذر[5] تصمیم داشتند اجازه ندهند خلافت به ولیعهد، هشام، برسد، بلکه خواستار خلافت عمویشان، مغیره بن عبدالرحمن ناصر بودند.
ابیعامر با قتل مغیره، ضربه ای دردناک به نفوذ روز افزون صقالبه زد و حرکت او نابود کننده اقدام فائق و جوذر نیز بود. بدین ترتیب جعفر مصحفی، با همکاری ابیعامر برای هشام بیعت گرفتند. [6] اندلس در آن روزگار از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی در بهترین موقعیت قرار داشت. وضعیت آن روز اندلس را ابنخطیب مورخ چنین خلاصه کرده است:[7] «چون با ولی عهد حکم، هشام، ملقب به الموید بالله بیعت شد، خلافت اموی اندلس به منتهای رونق خود رسیده، میوه هایش را چید و به نهایت شکوه و جلال دست یافته بود. خلافت غنچه بود، گلی خندان شد؛ آن گاه ثمرهای لذیذ داد و سپس میوه ای دلپذیر شد»؛ اما هشام دوم الموید بالله شایستگی لازم را ـ که بایستی خلیفه دارا باشد ـ اصلا نداشت ابن خطیب او را چنین وصف می کند:[8] «هشام در درون و اصل ترکیب خود، ضعیف و سست بود و به سرگرمی و بازیهای کودکان و دختران سرگرم، در بزرگی همنشین زنان بود و ندیم کنیزان، به زعم خود در کسب خیر و برکت از ابزار و آلات منسوب به پیشنیان حریص بود. چه بسیار از الواح منسوب به کشتی نوح و شاخهای منسوب به قوچ اسحق و استخوان های کف پای منسوب به ناقه صالح که در خزانه خود نگه میداشت». بر این اساس آشکار شد که سلطنت حقیقی از لحظه اعلام خلافت به دو مرد قدرتمند، جعفر مصحفی و محمد بن عامر، رسید که در اخلاق و اندیشه با هم اختلاف و در همکاری ـ هر چند مقطعی ـ برای حفظ مصالح خویش اتحاد داشتند. [9] « صبح» مادر هشام نیز از پشت پرده و با جهل و کوته بینی مفرط از این پیمان دو جانبه حمایت میکرد و اسباب قوت و بقای آن را فراهم میکرد.
همدستی محمد بن عبدالله بن ابی عامر معافری و مادر هشام سیده صبح ام الموید
محمد بن عبدالله بن ابیعامر معافری یکی از خاندانهای اصیل عرب بود. مادر ابوعامر «تمیمى» و پدرش «معافرى» نخستین جنگجویی بود که همراه با دو فاتح اندلسی موسی و طارق به اندلس آمده و در فتح اندلس شجاعت فراوانی از خود نشان داد. [10] وی در اواخر روزگار حکم از ستارگان درخشان در آسمان زندگی سیاسی اندلس شد. همین امر زمینه ای مناسب فراهم نمود که او در ثلث آخر قرن دهم میلادی نقشی مهم بازی کند و حاکم مطلق شبه جزیره ایبری و مرد قدرتمند این سرزمین شود؛ چنان که از روزی که پرچم اسلام در آسمان اسپانیا به اهتزاز درآمد تا وقتی که از فراز قصر الحمرا در غرناطه به پایین کشیده شد، هیچ یک از حاکمان اندلس، هم چون او قدرت نداشتند. [11] ارسال هدایای گرانقیمت از سوی ابی عامر به «صبح» مادر خلیفه تاثیر بسزایی در نگرش وی داشت و نشانههای یک عشق سوزان را آشکار نمود. تا جایی که که ابیعامر توانست به پشتوانه روابطش با «صبح» خلیفۀ خردسال را از همۀ حقوقش محروم و دشمنانی نظیر مصحفی، غالب بن عبدالرحمان، جعفر بن حمدون اندلسی و عبدالرحمان تجیبی، را یکی پس از دیگری از صحنه بیرون کند. اما «صبح» با گذشت زمان یکی از دشمنان سرسخت ابی عامر شد. [12]
از وزارت محمد بن ابی عامر در خلافت هشام الموید بالله تا سقوط دولت بنی عامر
همانطور که گفتیم هنگامی که خلافت به هشام دوم رسید. سلطنت واقعی به محمد بن ابی عامر رسید او چنان در برهه باقی مانده از قرن چهارم قمری ( دهم میلادی ) بر زندگی سیاسی مسلط شد که میتوانیم این دوره را، «روزگار عامری ها» یا «دولت بنی عامر» بنامیم. ابیعامر و پسرانش مظفر و ناصر، حاجبان دربار هشام شدند. [13] در این زمان ابیعامر رشتۀ کارها را در دست گرفت و چنان بر امور مسلط شد که وجود خلیفه تنها جنبۀ تشریفاتی یافت. وی بیشتر لشکریان را از مشهورین چون «واضح الفتى» که به عامریان شناخته می شدند، انتخاب کرد. او به چنان مقامی رسید که هیچ یک از امرای اندلس حتی عبدالرحمان داخل نیز به آن دست نیافته بود. از سوی دیگر، ابیعامر بیشترین جنگها را با مسیحیان اسپانیا داشته است و تاریخنگاران مسلمان بیش از 52 غزوه به نام او ثبت کردهاند. هدفی که ابی عامر از این جنگها داشت نابودی ممالک اسپانیایی، سرنگونی اقوامی که خواهان استقلال ملی بودند و زیر نظر گرفتن سراسر شبه جزیره بود. [14] او بعد از جنگ لیون و شکست پادشاه آن ارتقای مقام یافت و "حاجب منصور" لقب گرفت. اولین ثمرۀ سیاست جنگی ابیعامر این بود که لیون برای اولین بار به صورت یکی از ولایات تابع حکومت قرطبه درآمد. سپس شهرهای شمالی را از دست مسیحیان درآورد مهمترین نبرد وی با مسیحیان در سال 387ق در شهر «شنت یاقب» در اقصی نقاط جلیقیه ( گالیسیا ) بود؛ این شهر از اماکن مقدس مسیحیان بود که این جنگ نیز با پیروزی قاطع ابیعامر پایان یافت. وی در ادامه نبردهایش به شمال شرقی اندلس پرداخت و به برشلونه که مرکز گوتیها بود، حمله کرد. آخرین نبرد وی در سال 392هـ. ق با امیرنشین ق . . .