کلمه جو
صفحه اصلی

هزو

فرهنگ فارسی

جانور آبی که آنرا بهندی اود گویند بواو مجهول و بترکی قندز .

لغت نامه دهخدا

هزو.[ هََ ] ( ص ) مردم دلیر و شجاع را گویند. ( برهان ).

هزو. [ هََ زْوْ ] ( ع مص ) سیر نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || رفتن. ( منتهی الارب ). || افسوس داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

هزو. [ هََ زَ / زُو ] ( اِ ) جانور آبی که آن را به هندی اود گویند به واو مجهول ، و به ترکی قندز. ( غیاث ).

هزو. [ هَُ ] ( اِخ ) قلعه ای است در ساحل بحر فارس.( معجم البلدان ). هزو و ساویه دیگر نواحی اعمال است از ساحلیات که با جزیره قیس رود و به حکم امیر کیش باشد و با گرم سیر زمین کرمان پیوسته است. ( فارسنامه ٔابن بلخی ). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست.

هزو. [ هََ زَ / زُو ] (اِ) جانور آبی که آن را به هندی اود گویند به واو مجهول ، و به ترکی قندز. (غیاث ).


هزو. [ هََ زْوْ ] (ع مص ) سیر نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). || افسوس داشتن . (تاج المصادر بیهقی ).


هزو. [ هَُ ] (اِخ ) قلعه ای است در ساحل بحر فارس .(معجم البلدان ). هزو و ساویه دیگر نواحی اعمال است از ساحلیات که با جزیره ٔ قیس رود و به حکم امیر کیش باشد و با گرم سیر زمین کرمان پیوسته است . (فارسنامه ٔابن بلخی ). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .


هزو.[ هََ ] (ص ) مردم دلیر و شجاع را گویند. (برهان ).


پیشنهاد کاربران

خردکردن
هزو الحطب خرد کردن هیزم


کلمات دیگر: