کام ناکام
کام و ناکام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کام و ناکام. [ م ُ ] ( ق مرکب ) کام ناکام :
بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز
زمین بزیر کفت زیر گام بایدکرد.
که باید رفت از این جا کام و ناکام.
ورنه بستاند بکام و ناکام.
بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز
زمین بزیر کفت زیر گام بایدکرد.
ناصرخسرو.
ببین تا چون بود حالت سرانجام که باید رفت از این جا کام و ناکام.
ناصرخسرو.
گر بازدهی وام او بخوشی ورنه بستاند بکام و ناکام.
ناصرخسرو.
رجوع به کام ناکام شود.پیشنهاد کاربران
کام و ناکام : مراد و نامراد .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص382 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص382 ) .
کلمات دیگر: