برابر پارسی : شاهنشاه
امپراطور
برابر پارسی : شاهنشاه
فارسی به انگلیسی
emperor
Caesar
فارسی به عربی
( امپراطور (جأباطرة ) ) الإمبراطور
مترادف و متضاد
قیصر، امپراطور
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - عنوان سرداران روم قدیم . ۲ - پادشاه مقتدری که بر ممالک و نواحی بسیار سلطنت کند شاهنشاه . امپراطور ایمپراطور .
لغت نامه دهخدا
امپراطور. [ اِ پ ِ ] ( اِ ) رجوع به امپرتوری شود.
فرهنگ عمید
۱. پادشاه مقتدر و توانایی که بر کشوری پهناور یا مملکتی که از کشورها و ملت های مختلف تشکیل شده، سلطنت داشته باشد، شاهنشاه.
۲. [قدیمی] لقب سرداران بزرگ روم.
۲. [قدیمی] لقب سرداران بزرگ روم.
دانشنامه عمومی
امپراطور (آلبوم). امپراطور نام دومین آلبوم رسمی مهدی یراحی است که در ۷ مهر ۱۳۹۲ منتشر شد. این آلبوم دارای ۱۳ قطعه است.
wiki: امپراطور (آلبوم)
فرهنگ فارسی ساره
شاهنشاه
پیشنهاد کاربران
سلطان
پادشاه نیرو مندی
پادشاه نیرمندی که بر سرزمین ها و قلمرو های وسیعی سلطنت می کرد
پرماتیار=امپراتور، emperor
پرماتگان؛پرماتیاری=امپراطوری, impire
پیشنهاد های بالا از ستاک" پَرماتِه یا پرماتی" می باشد . . . که رخسار دیگری از واژه ی فرمان از کارواژه ی برساختگی پرماتیدن ( امرکردن، حکومت کردن ) می باشد.
"پرماته" از زبان سغدی که یکی از زبان های ایرانی میانه و همریشه با پارسی میانه می باشد آمده و می توان جداشده های بسیاری از آن ساخت.
نمونه:
پرماتی یا پرماتشِ پَلمَسِه=حکم اتهام
پرماتانه=بطور مطلقا لازم و . . . .
هرچند "فرمانگان و فرمانیار " را می توان پیش نهاد ولی از واژگان آشنا که می توانند مایه ی پریشانی و سردرگمی گردند می باید پرهیخت.
پرماتگان؛پرماتیاری=امپراطوری, impire
پیشنهاد های بالا از ستاک" پَرماتِه یا پرماتی" می باشد . . . که رخسار دیگری از واژه ی فرمان از کارواژه ی برساختگی پرماتیدن ( امرکردن، حکومت کردن ) می باشد.
"پرماته" از زبان سغدی که یکی از زبان های ایرانی میانه و همریشه با پارسی میانه می باشد آمده و می توان جداشده های بسیاری از آن ساخت.
نمونه:
پرماتی یا پرماتشِ پَلمَسِه=حکم اتهام
پرماتانه=بطور مطلقا لازم و . . . .
هرچند "فرمانگان و فرمانیار " را می توان پیش نهاد ولی از واژگان آشنا که می توانند مایه ی پریشانی و سردرگمی گردند می باید پرهیخت.
افشین قطبی
امپراطور، پ در عربی نیست. . . . . . . . . . . ط مخصوص زبان عربی است. این چنین کلمات، تورکی هستند. با املای صحیحش امپراتور ( ام پرا تور ) تور= توران وترک. شاه تورکان وشاه توران زمین
امپراطور کسی از شکستاش پیروزی میسازه
امپراطور محمد:نیروهای ترس و هراس در خارج از ایران و بیشتر در اروپا که اقلیت هستند و بیشترازمخلوقات دیگرازجنس ( من نارج من الناز ) اززبانه های آتش. هستندمرا به این اسم خطاب میکنند
امپراتور/امپراطور:
از کلمات دخیل در فارسی است که از زبانهای فرنگی، ظاهراً از طریق ترکی عثمانی، گرفته شده است. بهتر است با حرف " ت" و به صورت امپراتور نوشته شود و نه امپراطور.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۳۹. )
از کلمات دخیل در فارسی است که از زبانهای فرنگی، ظاهراً از طریق ترکی عثمانی، گرفته شده است. بهتر است با حرف " ت" و به صورت امپراتور نوشته شود و نه امپراطور.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۳۹. )
کلمات دیگر: