مترادف اندوختن : پس انداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن
اندوختن
مترادف اندوختن : پس انداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن
فارسی به انگلیسی
accumulate, acquire, amass, hoard, reserve, save, stock, stockpile, store, treasure
to amass, to accumulate, to heap up, to save, to acquire
فارسی به عربی
احتیاطی , اکتسب , انقذ , جمع , خلیة النحل ، اِدّخار
مترادف و متضاد
پسانداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن
ادعا کردن، اندوختن، رنگ امیزی کردن، ذخیره کردن
انباشتن، اندوختن، متراکم کردن، روی هم انباشتن
اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن
اندوختن، در کندو جمع کردن
اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن
اندوختن، انبار کردن، ذخیره کردن
اندوختن، اختصاص دادن، رزرو کردن، کنار گذاشتن، منتقل کردن، از پیش حفظ کردن، پس نهاد کردن، تودار بودن
اندوختن، توده کردن، کومه کردن
اندوختن، جمع کردن، چرخیدن
اندوختن، نگاه داشتن، پس انداز کردن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن
قطع کردن، اندوختن، طفره رفتن، کنار گذاردن
اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - جمع کردن فراهم آوردن . ۲ - ذخیره کردن پس انداز کردن . ۳ - بهره بردن سود بردن انتفاع .
فرهنگ معین
(اَ تَ ) [ په . ] (مص م . )۱ - جمع کردن ، فراهم آوردن . ۲ - ذخیره کردن . ۳ - بهره بردن ، سود بردن .
لغت نامه دهخدا
اندوختن. [ اَ ت َ ] ( مص ) جمع کردن و فراهم آوردن. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).جمع کردن. ( رشیدی ). گرد کردن و جمع آوردن. ( فرهنگ سروری ). گوالیدن. ( فرهنگ سروری ) ( از یادداشت مؤلف ). حاصل کردن. گرد کردن. ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) ( شرفنامه ) ( مؤید الفضلاء ). جمع کردن و حاصل کردن و کسب کردن. ( ناظم الاطباء ). الفختن. الفغدن. الفنجیدن. ( فرهنگ جهانگیری ). بدست کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
دگر هرکجا رسم آتشکده ست
که بی هیربد جای ویران شده ست
بباید همی آتش افروختن
بدان نام نیکو بیندوختن.
سرخ گلان یاقوت اندوختند.
مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم
موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان.
نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیکنامی نیندوخته.
خویشتن سیم و غله اندوزند.
دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت
اﷲ اﷲ که تلف کرد و که اندوخته بود.
گر آن خط دانه دلها چو مور اندوختن گیرد.
آتش عشق آن نگارین سوخت.
بتنور اثیر خواهی سوخت.
دگر هرکجا رسم آتشکده ست
که بی هیربد جای ویران شده ست
بباید همی آتش افروختن
بدان نام نیکو بیندوختن.
فردوسی.
زرد گلان شمع برافروختندسرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمه مصری ننشستی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 117 ).مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم
موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان.
خاقانی.
پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیره ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 336 ). اتباع او عامه مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
( بوستان ).
|| ذخیره کردن. پس انداز کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیکنامی نیندوخته.
( بوستان ).
ترک دنیا بمردم آموزندخویشتن سیم و غله اندوزند.
( گلستان ).
دوکس رنج بیهوده بردند... یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد. ( گلستان ).دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت
اﷲ اﷲ که تلف کرد و که اندوخته بود.
حافظ.
ز شادی برجهم هر دم چو گندم برسر تابه گر آن خط دانه دلها چو مور اندوختن گیرد.
کمال خجندی.
هرچه از عقل و علم و دین اندوخت آتش عشق آن نگارین سوخت.
سراج الدین راجی ( از فرهنگ سروری ).
گر نخواهی تو نور علم اندوخت بتنور اثیر خواهی سوخت.
؟.
|| بهره بردن. سود بردن. انتفاع. ( فرهنگ فارسی معین ). || قرض واپس دادن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وام گزاردن. ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) ( شرفنامه منیری ) . وام واپس دادن. ( ناظم الاطباء ). || واگزاردن. واپس گزاردن. ( مؤید الفضلاء ).فرهنگ عمید
پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: pasoft keri
طاری: pasoft kard(mun)
طامه ای: gerd kardan
طرقی: gerd/pasoft kardmun
کشه ای: ǰa:m kardmun
نطنزی: gerd kardmun
پیشنهاد کاربران
ذخیره کردن
جمع کردن ، پس انداز کردن ، ذخیره کردن
ذخیره سازی
roll up
اندوختن،
جمع کردن
اندوختن،
جمع کردن
جمع کرد ، پس انداز کرد
حاصل کردن
کلمات دیگر: