برابر پارسی : انجامیدن، انجام شدن، فرجامیدن
منجر شدن
برابر پارسی : انجامیدن، انجام شدن، فرجامیدن
فارسی به عربی
تقدم
مترادف و متضاد
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن
منتج شدن، نتیجه دادن، منجر شدن
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - کشیده شدن . ۲ - منتهی شدن : [ این کار شما منجر بنزاع خواهد شد . ]
فرهنگ معین
( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) کشیده شدن .
فرهنگ فارسی ساره
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
پیشنهاد کاربران
leads to
conduce
Lead to sth
در پی داشتن، رخ دادن
انجام شدن
افتادن=
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
به وقوع پیوستن
کلمات دیگر: