کلمه جو
صفحه اصلی

مسحور


مترادف مسحور : جادوشده، مجذوب، فریفته، مفتون، شیفته

برابر پارسی : جادو شده، دلباخته، فریفته

فارسی به انگلیسی

fascinated, facinated, rapt

facinated


rapt


مترادف و متضاد

spellbound (صفت)
مجذوب، مفتون، مسحور، افسون شده

enchanted (صفت)
مسحور

fascinated (صفت)
مسحور

جادوشده، مجذوب


فریفته، مفتون، شیفته


۱. جادوشده، مجذوب
۲. فریفته، مفتون، شیفته


فرهنگ فارسی

سحرزده، جادوشده، فریفته شده
( اسم ) ۱ - سحر شده سحر زده جادو کرده شده . ۲ - کسی که تیر به شش او رسیده ۳ - فریفته جمع : مسحورین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) جادو شده ، فریفته .

لغت نامه دهخدا

مسحور. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده. ( منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. ( از اقرب الموارد ). جادوی کرده. ( دهار ). جادوئی شده.آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن :
تندرست است و زار و نالانست
ساحرست و بزرگ مسحور است.
مسعودسعد.
وان بریده پی شکافته سر
در کف ساحریست چون مسحور.
مسعودسعد.
مراکه سحر سخن درهمه جهان رفته است
ز سحر چشم تو بیچاره مانده ام مسحور.
سعدی.
مُشعبَذ؛ مرد مسحور که در نظر او چیزی درآید و آن را اصل نباشد. ( منتهی الارب ).
- مسحور شدن ؛ فریفته شدن. مفتون گشتن.
- مسحور کردن ؛ فریفته کردن. شیفته ساختن. مفتون کردن.
|| طعام تباه شده. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || جای ویران و تباه از کثرت باران یا از قلت گیاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || برگردانیده شده از حق. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

سحرزده، جادوشده، فریفته شده.

دانشنامه عمومی

مسحور (فیلم). مسحور (به انگلیسی: Bedazzled) فیلمی محصول سال ۲۰۰۰ به کارگردانی هارولد رامیس است. در این فیلم برندن فریزر، الیزابت هارلی، اورلاندو جونز، پل آدلستین و میریام شر بازی کردند.
۲۰ اکتبر ۲۰۰۰ (۲۰۰۰-10-۲۰)
الیوت ریچارد(برندن فریزر) برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش حاضر است. هر کاری بکند ناگهان او با پیشنهادی از سوی شر (الیزابت هارلی) روبرو می شود که می تواند او را به آرزویش برساند. اما بازهم او در راه رسیدن به مقصود با مشکل مواجه است. در نهایت او مجبور می شود بین خیر و شر یکی را انتخاب کند و به تمایلات خود پاسخ منفی دهد.

پیشنهاد کاربران

شیفته

سحر شده٬عاشق٬شیفته

مفتون. مأنوس


کلمات دیگر: