بنیان نهادن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بنیان نهادن، مبنا قرار دادن، پایه زدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بنا نهادن بنا کردن .
بنا نهادن ٠ بنا کردن ٠ بنا نهادن ٠
بنا نهادن ٠ بنا کردن ٠ بنا نهادن ٠
لغت نامه دهخدا
بنیان نهادن. [ ب ُ ن َ / ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) بنا نهادن. بنا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن. ( ناظم الاطباء ).
جدول کلمات
تاسیس
پیشنهاد کاربران
تاسیس. تاسیس کردن.
بنیان نهاده بود: پایه گذاری کرده بود
تاسیس کرده بود
تاسیس. . . ایجاد. . . . ساختن. . . .
پایه گزاری کرده بود
کلمات دیگر: