بیرونق. [ رَ / رُو ن َ ]( ص مرکب ) ( از: بی + رونق ) کساد. بی مشتری. بی رواج.- بازار بی رونق ؛ بازار کساد. کاسد. نارواج. تق و لق. ( یادداشت مؤلف ) : کار بیرونقان بساز آوردرفتگان را بملک بازآورد.نظامی.کسانی که مردان راه حقندخریدار بازار بیرونقند.سعدی.رجوع به رونق شود.