( آکند ) مخفف آکنده
اکند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( آکند ) آکند. [ ک َ ] ( ن مف مرخم ) مخفف آکنده ، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند :
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
که افکند اندر این میدان اخضر.
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در قزآکند مرد باید بودبر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
سعدی.
و کاف در این کلمه گاه به «غ » و گاه به «ق » بدل شده است : کژآغند. جوزقند.فرهنگ عمید
( آکند ) ۱. = آکندن
۲. آکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پشم آ کند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی: ۳۳۶ ).
۲. آکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پشم آ کند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی: ۳۳۶ ).
دانشنامه عمومی
فرهنگستان زبان و ادب
آکند
{fill} [باستان شناسی] نهشته ای که در پدیداری چون حفره یا گودال به طور طبیعی یا به دست انسان انباشته شده است
{fill} [باستان شناسی] نهشته ای که در پدیداری چون حفره یا گودال به طور طبیعی یا به دست انسان انباشته شده است
گویش مازنی
( آکند ) /aakend/ روستایی از دهستان رودپی ساری
پیشنهاد کاربران
لب ریز
پر و لبالب
پر و لبالب
کلمات دیگر: