کلمه جو
صفحه اصلی

جرخی

لغت نامه دهخدا

جرخی. [ ج َ ] ( معرب ، ص نسبی ، اِ ) معرب چرخی. ( یادداشت مؤلف ).رجوع به چرخ و چرخی شود. || نوعی سکه نقره ترکی عراقی که نه قرش و ربع قیمت داشته است. و این کلمه منسوب به چرخ است که کلمه فارسی است و به زبان ترکی وارد شده است. ( از النقود العربیه ص 171 ).

جرخی. [ ] ( اِخ ) شیخ محمد غزنوی سررزی. رجوع به فیه مافیه چ دانشگاه ص 40، 67، 68 شود.

جرخی . [ ] (اِخ ) شیخ محمد غزنوی سررزی . رجوع به فیه مافیه چ دانشگاه ص 40، 67، 68 شود.


جرخی . [ ج َ ] (معرب ، ص نسبی ، اِ) معرب چرخی . (یادداشت مؤلف ).رجوع به چرخ و چرخی شود. || نوعی سکه ٔ نقره ٔ ترکی عراقی که نه قرش و ربع قیمت داشته است . و این کلمه منسوب به چرخ است که کلمه ٔ فارسی است و به زبان ترکی وارد شده است . (از النقود العربیه ص 171).



کلمات دیگر: