مترادف اویزان : ( آویزان ) آویخته، آویز، معلق
اویزان
مترادف اویزان : ( آویزان ) آویخته، آویز، معلق
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تعلیق
مترادف و متضاد
اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق، چیز اویخته شده
اویزان
اویزان، موکول، معلق، موقوف، موقوف شده
اویزان، قریب الوقوع، تهدید کننده
اویزان، اویخته
فرهنگ فارسی
( آویزان ) ( صفت ) ۱ - در حال آویختگی . ۲ - جنگ و گریز کنان . ۳ - ( صفت ) معلق آونگ . ۴ - مشغول دست بکار .
فرهنگ معین
( آویزان ) (ص فا. ) ۱ - معلق ، آویخته . ۲ - در حال جنگ و گریز.
لغت نامه دهخدا
( آویزان ) آویزان. ( نف ، ق ) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن ؛ آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. ( تاریخ بیهقی ). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه :
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
- آویزان کردن ؛ آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. ( تاریخ بیهقی ). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه :
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
منوچهری.
فرهنگ عمید
( آویزان ) ۱. آویخته، معلق.
۲. (قید ) در حال آویختگی.
۳. طفیلی، مزاحم.
۴. [عامیانه] غمگین.
۵. در حال دعوا، گلاویز.
۲. (قید ) در حال آویختگی.
۳. طفیلی، مزاحم.
۴. [عامیانه] غمگین.
۵. در حال دعوا، گلاویز.
دانشنامه عمومی
آویزان. «آویزان» (به انگلیسی: Hung Up) تک آهنگی از هنرمند اهل ایالات متحده آمریکا مدونا است که در سال ۲۰۰۵ میلادی منتشر شد.
wiki: آویزان
واژه نامه بختیاریکا
( آویزان ) دنگلادیز؛ سر سنگلات؛ شُرآوه ریز؛ شِوِر؛ آلِوُو؛ اَلَنگار؛ بَند به کَد؛ دائول؛ دلنگون؛ گِلوزو؛ وَرَنگل؛ گَل
( آویزان ) اَوزنیدِه
( آویزان ) اَوزنیدِه
جدول کلمات
آویزان
نشب
نشب
پیشنهاد کاربران
( آونگان ) آونگان. [ وَ ] ( ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند :
رفته با بازوش از تندی مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
رفته با بازوش از تندی مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
در گویش یزدی از کلمه ی اولنگون /olengun / به همین معنی آویزان استفاده می شود.
وصل کردن چیزی، جدا شده، دراز
متصل بودن چیزی به جایی
مانند گردنبند
مانند گردنبند
کلمات دیگر: