شمردن آمار گرفتن
شمار گرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شمار گرفتن. [ ش ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شمردن. آمار گرفتن. شمارش کردن. برشمردن. حساب کردن. به حساب رسیدن. تعداد کردن. ( از یادداشت مؤلف ) :
کسی کو بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار.
که آنرا نشاید گرفتن شمار.
شمارش گرفتند و درماندند.
شمارش بباید گرفتن که چند.
در امروز و فردا گرفتن شمار.
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت.
چون همه هیچ است از این شمار چه خیزد.
ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی بر او قرار گرفت.
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیدن سوار.
ز هر نیک و بد برگرفتن شمار.
خراج مغرب را برگرفته نیست شمار.
اگر دوست با دوست گیرد شمار
نباید که باشد میانجی بکار.
- شمار گرفتن با کسی ؛ به چگونگی کار او رسیدن و پرداختن از روی محاسبه نجوم :
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت.
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
بدو گفت خاقان که هر شهریار
کسی کو بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار.
فردوسی.
یکی نامه با هدیه شاهوارکه آنرا نشاید گرفتن شمار.
فردوسی.
دگر گنج بادآورش خواندندشمارش گرفتند و درماندند.
فردوسی.
زیانی که آمد بر آن کشتمندشمارش بباید گرفتن که چند.
فردوسی.
جزای بد ونیکی روزگاردر امروز و فردا گرفتن شمار.
فردوسی.
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبودکه روز هجر مرا چند ره شمار گرفت.
مسعودسعد.
راز جهان جو به جو شمار گرفتن چون همه هیچ است از این شمار چه خیزد.
خاقانی.
- در شمار گرفتن ؛ در ضبط و تسلط آوردن. در عداد مایملک قرار دادن : ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی بر او قرار گرفت.
نظامی.
- شمار برگرفتن ؛حساب کردن. شمارش. آمار گرفتن. سرشماری کردن. رسیدن به حساب چیزی. شماره و اندازه چیزی را بدست آوردن : هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیدن سوار.
فردوسی.
سوم یار بایدت هنگام کارز هر نیک و بد برگرفتن شمار.
فردوسی.
هنوز نایب او با دبیر و مستوفی خراج مغرب را برگرفته نیست شمار.
فرخی.
- شمار کسی را برگرفتن ؛ به حساب او رسیدن. رسیدگی کردن به حساب اعمال نیک و بد او : اگر دوست با دوست گیرد شمار
نباید که باشد میانجی بکار.
فردوسی.
با خرد رجوع کن و شمار خودنیکو برگیر تا بدانی که راست میگویم و نصیحت پدرانه می کنم. ( تاریخ بیهقی ).- شمار گرفتن با کسی ؛ به چگونگی کار او رسیدن و پرداختن از روی محاسبه نجوم :
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت.
فردوسی.
|| به حساب آوردن. محسوب داشتن. در عداد جمع آوردن : بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
فرخی.
|| قیاس کردن. ( یادداشت مؤلف ). || متنبه شدن. ( یادداشت مؤلف ). || بازپرسی کردن. مؤاخذه کردن. ( یادداشت مؤلف ) : بدو گفت خاقان که هر شهریار
شمار گرفتن . [ ش ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شمردن . آمار گرفتن . شمارش کردن . برشمردن . حساب کردن . به حساب رسیدن . تعداد کردن . (از یادداشت مؤلف ) :
کسی کو بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار.
یکی نامه با هدیه ٔ شاهوار
که آنرا نشاید گرفتن شمار.
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش گرفتند و درماندند.
زیانی که آمد بر آن کشتمند
شمارش بباید گرفتن که چند.
جزای بد ونیکی روزگار
در امروز و فردا گرفتن شمار.
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت .
راز جهان جو به جو شمار گرفتن
چون همه هیچ است از این شمار چه خیزد.
- در شمار گرفتن ؛ در ضبط و تسلط آوردن . در عداد مایملک قرار دادن :
ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی بر او قرار گرفت .
- شمار برگرفتن ؛حساب کردن . شمارش . آمار گرفتن . سرشماری کردن . رسیدن به حساب چیزی . شماره و اندازه ٔ چیزی را بدست آوردن :
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیدن سوار.
سوم یار بایدت هنگام کار
ز هر نیک و بد برگرفتن شمار.
هنوز نایب او با دبیر و مستوفی
خراج مغرب را برگرفته نیست شمار.
- شمار کسی را برگرفتن ؛ به حساب او رسیدن . رسیدگی کردن به حساب اعمال نیک و بد او :
اگر دوست با دوست گیرد شمار
نباید که باشد میانجی بکار.
با خرد رجوع کن و شمار خودنیکو برگیر تا بدانی که راست میگویم و نصیحت پدرانه می کنم . (تاریخ بیهقی ).
- شمار گرفتن با کسی ؛ به چگونگی کار او رسیدن و پرداختن از روی محاسبه ٔ نجوم :
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت .
|| به حساب آوردن . محسوب داشتن . در عداد جمع آوردن :
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری .
|| قیاس کردن . (یادداشت مؤلف ). || متنبه شدن . (یادداشت مؤلف ). || بازپرسی کردن . مؤاخذه کردن . (یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت خاقان که هر شهریار
که از نیک و بد برنگیرد شمار
به بد کردن بنده خامش بود
تو او را چنان دان که بیهش بود.
کسی کو بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار.
فردوسی .
یکی نامه با هدیه ٔ شاهوار
که آنرا نشاید گرفتن شمار.
فردوسی .
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش گرفتند و درماندند.
فردوسی .
زیانی که آمد بر آن کشتمند
شمارش بباید گرفتن که چند.
فردوسی .
جزای بد ونیکی روزگار
در امروز و فردا گرفتن شمار.
فردوسی .
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت .
مسعودسعد.
راز جهان جو به جو شمار گرفتن
چون همه هیچ است از این شمار چه خیزد.
خاقانی .
- در شمار گرفتن ؛ در ضبط و تسلط آوردن . در عداد مایملک قرار دادن :
ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی بر او قرار گرفت .
نظامی .
- شمار برگرفتن ؛حساب کردن . شمارش . آمار گرفتن . سرشماری کردن . رسیدن به حساب چیزی . شماره و اندازه ٔ چیزی را بدست آوردن :
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیدن سوار.
فردوسی .
سوم یار بایدت هنگام کار
ز هر نیک و بد برگرفتن شمار.
فردوسی .
هنوز نایب او با دبیر و مستوفی
خراج مغرب را برگرفته نیست شمار.
فرخی .
- شمار کسی را برگرفتن ؛ به حساب او رسیدن . رسیدگی کردن به حساب اعمال نیک و بد او :
اگر دوست با دوست گیرد شمار
نباید که باشد میانجی بکار.
فردوسی .
با خرد رجوع کن و شمار خودنیکو برگیر تا بدانی که راست میگویم و نصیحت پدرانه می کنم . (تاریخ بیهقی ).
- شمار گرفتن با کسی ؛ به چگونگی کار او رسیدن و پرداختن از روی محاسبه ٔ نجوم :
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت .
فردوسی .
|| به حساب آوردن . محسوب داشتن . در عداد جمع آوردن :
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری .
فرخی .
|| قیاس کردن . (یادداشت مؤلف ). || متنبه شدن . (یادداشت مؤلف ). || بازپرسی کردن . مؤاخذه کردن . (یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت خاقان که هر شهریار
که از نیک و بد برنگیرد شمار
به بد کردن بنده خامش بود
تو او را چنان دان که بیهش بود.
فردوسی .
پیشنهاد کاربران
شُمار گِرِفتَن -
حساب پس دادن، پاسخگو بودن - تاوان دادن، تقاص
حساب پس دادن، پاسخگو بودن - تاوان دادن، تقاص
حساب پس دادن
:شمار گرفتن : در معنی سنجیدن و بررسیدن و داوری کردن به کار رفته است و شمار در معنی سنجش و داوری ؛ از آن است که روز رستاخیز نیز " روز شمار" خوانده شده است .
( ( شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
( ( شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
کلمات دیگر: