شرم داشتن خجلت کشیدن
خجل گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خجل گشتن. [ خ َ ج ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شرم داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). سرافکنده شدن. خجلت کشیدن. منفعل شدن :
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی ( بوستان ).
پیشنهاد کاربران
بشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن. حالت شرم و خجلت دست دادن :
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.
کلمات دیگر: