چینش و ویرایش از: sayogine@yahoo. com
رباعیاتی که از شاعران دیگر به دیوان خیام راه یافته است:
«ا»
سلمان ساوجی:
آمد سحری ندا ز میخانه ی ما ٭٭٭٭ کای رند خراباتی دیوانه ی ما
بر خیز که پر کنیم پیمانه ز مِی ٭٭٭٭ زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما
عراقی:
از بــــــــــــــاده ی لعل، آب شد گوهر ما ٭٭٭٭ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بس که همی خوریم هِی بر سر مِی ٭٭٭٭ ما در سر مِی شدیم و مِی در سر ما
عطار:
چون عهده نمیشود کسی فردا را ٭٭٭٭ حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه ٭٭٭٭ بسیار بتابد و نتابد ما را
مولوی:
عاشق همه ساله مست و رسوا بادا ٭٭٭٭ دیوانه و شوریده و شیدا بادا
در هشیاری غصه ی هر چیز خوریم ٭٭٭٭ چون مست شدیم، هر چه بادا بادا
قمری:
قرآن که مهین کلام خوانند آن را ٭٭٭٭ گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم٭٭٭٭ کاندر همه جا مدام خوانند آن را
«ب»
کمال الدین بندار رازی:
با بط می گفت ماهیی در تب و تاب ٭٭٭٭ باشد که به جوی رفته بازآید آب
بط گفت که چون من و تو گشتیم کباب ٭٭٭٭ دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب
«ت»
سدیدالدین اعور:
آن قصر که جمشید در آن جام گرفت ٭٭٭٭ آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر ٭٭٭٭ دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت؟
ابوسعید ابوالخیر:
آن یار که عهد دوستداری بشکست ٭٭٭٭ می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت دگر باره به خوابنم بینی ٭٭٭٭ پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست
ابوسعید ابوالخیر:
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت ٭٭٭٭ بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
اکنون ز منش هیچ نمی آید یاد ٭٭٭٭ بوی تو گرفته بود؛ خوی تو گرفت
عطار:
امروز چو من شیفته و مجنون کیست؟ ٭٭٭٭ بر خاک فتاده با دل پرخون کیست؟
این خود نه منم؛ خدای می داند و بس ٭٭٭٭ تا آن گاهی که بودم و اکنون نیست
عطار:
ای مرغ! عجب ستارگان چینه ی توست ٭٭٭٭ در روز الست، عهد دیرینه ی توست
گـــر جـــــــام جهان نمای، می جویی تو ٭٭٭٭ در صــندوقی در ســــــینه ی توست
بابا افضل:
برتر ز سپهر، خاطرم روز نخست ٭٭٭٭ لوح و قلم و بهشت و دوزخ می جست
پس گفت مرا معلم از روز نخست ٭٭٭٭ لوح و قلم و بهشت و دوزخ با توست
عطار:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است ٭٭٭٭ بر صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست ٭٭٭٭ خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
بابا افضل کاشانی:
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی است ٭٭٭٭ رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو ٭٭٭٭ گردی و نسیمی و غباری و دمی است
باباافضل کاشانی:
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست؟ ٭٭٭٭ هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟
این یک دو نفس در تن تو عاریتی است٭٭٭٭ با عاریتی، عاریتی باید زیست
نجم الدین کبری:
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست ٭٭٭٭ چون هست به هر چه نیست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عــــــالم نیست ٭٭٭٭ پـــندار کـــــــــه هر چه نیست در عالم هست
عبید زاکانی:
دنیا نه مقام توست نه جای نشست ٭٭٭٭ فرزانه در آن خراب و اولی تر، مست
بـــــر آتـــــــش غم ز باده آبی می زن ٭٭٭٭ زان پیش که در خاک روی باد به دست
اهلی شیرازی:
ساقی، غم من برون ز اندازه شده است ٭٭٭٭ سرمستی من برون ز اندازه شده است
با موی سپید سرخوشم کز خط تو ٭٭٭٭ پیرانه سرم بهار دل تازه شده است
اهلی شیرازی:
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است ٭٭٭٭ دریاب که هفته ی دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری ٭٭٭٭ گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
خواجه عبدالله انصاری:
گر از پی شهرت و هوا خواهی رفت ٭٭٭٭ از من خبرت که بی نوا خواهی رفت
بنگر که که ای و از کجا آمده ای ٭٭٭٭ می دان که چه می کنی کجا خواهی رفت
بابا افضل:
گردون نگری ز قد فرسوده ی ماست ٭٭٭٭ جیحون اثری ز اشک آلوده ی ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست ٭٭٭٭ فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست
اوحد کرمانی:
گر گل نبود نصیب ما خار بس است ٭٭٭٭ ور نور به ما نمی رسد، نار بس است
گر خرقه و خانقاه و شیخی نبود ٭٭٭٭ ناقوس و کلیسایی و زنار بس است
پورخطیب گنجه:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست ٭٭٭٭ قولی است خلاف؛ دل در او نتوان بست
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود ٭٭٭٭ فردا بینی بهشت همچون کف دست
عطار:
مرد آن باشد که هر زمان پاک تر است ٭٭٭٭ در باختن وجود، بی باک تر است
مردی که در این طریق چالاک تر است ٭٭٭٭ هر چند که پاک تر شود، خاک تر است
خواجه عبدالله انصاری:
من بنده ی عاصی ام؛ رضای تو کجاست؟ ٭٭٭٭ تاریک دلم؛ نور و ضیای تو کجاست؟
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی ٭٭٭٭ این مزد بود؛ لطف و عطای تو کجاست؟
نجیب الدین فادقانی:
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت ٭٭٭٭ بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تــــــو این راز نهفت ٭٭٭٭ هــر لاله کـه پــــــژمرد نخواهد بشکفت
نجم الدین رازی:
هر سبزه که برکنار جویی رسته است ٭٭٭٭ گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه بخواری ننهی ٭٭٭٭ کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
باباافضل کاشانی:
هر نقش که بر تخته ی هستی پیداست ٭٭٭٭ این صورت آن کس است کان نقش آراست
دریـــــــای کهن که می زند موجی نو٭٭٭٭ مــــــــــوجش خوانند و درحقیقت دریاست
عطار:
یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست؟ ٭٭٭٭ یک سوخته جان دل پراکنده کجاست؟
چون بنده ی اندیشه ی خویشند همه ٭٭٭٭ در روی زمین، خدای را بنده کجاست؟
«د»
عطار:
. . .
رباعیاتی که از شاعران دیگر به دیوان خیام راه یافته است:
«ا»
سلمان ساوجی:
آمد سحری ندا ز میخانه ی ما ٭٭٭٭ کای رند خراباتی دیوانه ی ما
بر خیز که پر کنیم پیمانه ز مِی ٭٭٭٭ زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما
عراقی:
از بــــــــــــــاده ی لعل، آب شد گوهر ما ٭٭٭٭ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بس که همی خوریم هِی بر سر مِی ٭٭٭٭ ما در سر مِی شدیم و مِی در سر ما
عطار:
چون عهده نمیشود کسی فردا را ٭٭٭٭ حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه ٭٭٭٭ بسیار بتابد و نتابد ما را
مولوی:
عاشق همه ساله مست و رسوا بادا ٭٭٭٭ دیوانه و شوریده و شیدا بادا
در هشیاری غصه ی هر چیز خوریم ٭٭٭٭ چون مست شدیم، هر چه بادا بادا
قمری:
قرآن که مهین کلام خوانند آن را ٭٭٭٭ گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم٭٭٭٭ کاندر همه جا مدام خوانند آن را
«ب»
کمال الدین بندار رازی:
با بط می گفت ماهیی در تب و تاب ٭٭٭٭ باشد که به جوی رفته بازآید آب
بط گفت که چون من و تو گشتیم کباب ٭٭٭٭ دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب
«ت»
سدیدالدین اعور:
آن قصر که جمشید در آن جام گرفت ٭٭٭٭ آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر ٭٭٭٭ دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت؟
ابوسعید ابوالخیر:
آن یار که عهد دوستداری بشکست ٭٭٭٭ می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت دگر باره به خوابنم بینی ٭٭٭٭ پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست
ابوسعید ابوالخیر:
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت ٭٭٭٭ بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
اکنون ز منش هیچ نمی آید یاد ٭٭٭٭ بوی تو گرفته بود؛ خوی تو گرفت
عطار:
امروز چو من شیفته و مجنون کیست؟ ٭٭٭٭ بر خاک فتاده با دل پرخون کیست؟
این خود نه منم؛ خدای می داند و بس ٭٭٭٭ تا آن گاهی که بودم و اکنون نیست
عطار:
ای مرغ! عجب ستارگان چینه ی توست ٭٭٭٭ در روز الست، عهد دیرینه ی توست
گـــر جـــــــام جهان نمای، می جویی تو ٭٭٭٭ در صــندوقی در ســــــینه ی توست
بابا افضل:
برتر ز سپهر، خاطرم روز نخست ٭٭٭٭ لوح و قلم و بهشت و دوزخ می جست
پس گفت مرا معلم از روز نخست ٭٭٭٭ لوح و قلم و بهشت و دوزخ با توست
عطار:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است ٭٭٭٭ بر صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست ٭٭٭٭ خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
بابا افضل کاشانی:
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی است ٭٭٭٭ رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو ٭٭٭٭ گردی و نسیمی و غباری و دمی است
باباافضل کاشانی:
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست؟ ٭٭٭٭ هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟
این یک دو نفس در تن تو عاریتی است٭٭٭٭ با عاریتی، عاریتی باید زیست
نجم الدین کبری:
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست ٭٭٭٭ چون هست به هر چه نیست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عــــــالم نیست ٭٭٭٭ پـــندار کـــــــــه هر چه نیست در عالم هست
عبید زاکانی:
دنیا نه مقام توست نه جای نشست ٭٭٭٭ فرزانه در آن خراب و اولی تر، مست
بـــــر آتـــــــش غم ز باده آبی می زن ٭٭٭٭ زان پیش که در خاک روی باد به دست
اهلی شیرازی:
ساقی، غم من برون ز اندازه شده است ٭٭٭٭ سرمستی من برون ز اندازه شده است
با موی سپید سرخوشم کز خط تو ٭٭٭٭ پیرانه سرم بهار دل تازه شده است
اهلی شیرازی:
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است ٭٭٭٭ دریاب که هفته ی دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری ٭٭٭٭ گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
خواجه عبدالله انصاری:
گر از پی شهرت و هوا خواهی رفت ٭٭٭٭ از من خبرت که بی نوا خواهی رفت
بنگر که که ای و از کجا آمده ای ٭٭٭٭ می دان که چه می کنی کجا خواهی رفت
بابا افضل:
گردون نگری ز قد فرسوده ی ماست ٭٭٭٭ جیحون اثری ز اشک آلوده ی ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست ٭٭٭٭ فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست
اوحد کرمانی:
گر گل نبود نصیب ما خار بس است ٭٭٭٭ ور نور به ما نمی رسد، نار بس است
گر خرقه و خانقاه و شیخی نبود ٭٭٭٭ ناقوس و کلیسایی و زنار بس است
پورخطیب گنجه:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست ٭٭٭٭ قولی است خلاف؛ دل در او نتوان بست
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود ٭٭٭٭ فردا بینی بهشت همچون کف دست
عطار:
مرد آن باشد که هر زمان پاک تر است ٭٭٭٭ در باختن وجود، بی باک تر است
مردی که در این طریق چالاک تر است ٭٭٭٭ هر چند که پاک تر شود، خاک تر است
خواجه عبدالله انصاری:
من بنده ی عاصی ام؛ رضای تو کجاست؟ ٭٭٭٭ تاریک دلم؛ نور و ضیای تو کجاست؟
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی ٭٭٭٭ این مزد بود؛ لطف و عطای تو کجاست؟
نجیب الدین فادقانی:
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت ٭٭٭٭ بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تــــــو این راز نهفت ٭٭٭٭ هــر لاله کـه پــــــژمرد نخواهد بشکفت
نجم الدین رازی:
هر سبزه که برکنار جویی رسته است ٭٭٭٭ گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه بخواری ننهی ٭٭٭٭ کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
باباافضل کاشانی:
هر نقش که بر تخته ی هستی پیداست ٭٭٭٭ این صورت آن کس است کان نقش آراست
دریـــــــای کهن که می زند موجی نو٭٭٭٭ مــــــــــوجش خوانند و درحقیقت دریاست
عطار:
یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست؟ ٭٭٭٭ یک سوخته جان دل پراکنده کجاست؟
چون بنده ی اندیشه ی خویشند همه ٭٭٭٭ در روی زمین، خدای را بنده کجاست؟
«د»
عطار:
. . .