خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن
خجو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خجو. [ خ ُ ] ( اِ ) پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در حاشیه برهان قاطع آمده است : خجو مصحف «چغو» است. || خارپشت. مرنگو. بهین. کوله. تشی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ).
خجو. [ خ َج ْوْ ] ( ع مص ) خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن. ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || کج کردن کوزه. ( از متن اللغة ) .
خجو. [ خ َج ْوْ ] ( ع مص ) خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن. ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || کج کردن کوزه. ( از متن اللغة ) .
خجو. [ خ َج ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن . (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). || کج کردن کوزه . (از متن اللغة) .
خجو. [ خ ُ ] (اِ) پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : خجو مصحف «چغو» است . || خارپشت . مرنگو. بهین . کوله . تشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
پیشنهاد کاربران
سیری ناپذیر - پرخوری
کلمات دیگر: