در حال جوشش جوشنده .
بجوش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بجوش. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + جوش ) در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان :
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی.
پیشنهاد کاربران
سازگار
عصبانی یا به حد جوش رسیدن
کلمات دیگر: