کلمه جو
صفحه اصلی

مهد


مترادف مهد : گاهواره، گهواره، مهاد، کجاوه، محمل، چوبک

برابر پارسی : گهواره، زادگاه

فارسی به انگلیسی

cradle

فارسی به عربی

ممرضة , مهد

عربی به فارسی

گهواره , مهد , درگهواره قرار دادن , درچهارچوب ياکلا ف قرار دادن


اسفالت کردن , سنگفرش کردن , صاف کردن , فرش کردن


مترادف و متضاد

nurse (اسم)
مهد، دایه، پرستار، پرورشگاه، مرهم گذار

cradle (اسم)
گهواره، مهد

گاهواره، گهواره، مهاد


کجاوه، محمل


چوبک


۱. گاهواره، گهواره، مهاد
۲. کجاوه، محمل
۳. چوبک


فرهنگ فارسی

گاهواره، زمین پست و هموار، مهود جمع
( اسم ) ۱ - گهواره . یا مهد راستین . گهواره عیسی : [ به مهد راستین و حامل بکر به دست و آستین باد مجزا ] ( خاقانی . سج . ۲۸ ) یا مهد عیا. ( گهواره بلند ) لقب مادر شاهان و زنان عالی رتبه خاندان سلطنتی که صاحب اقتداری بودند مانند مهد علیا گوهر شاد آغا مهد علیا مادر ناصرالدین شاه قاجار : [ و پادشاه عالم پناه بتعزیه آن مهد علیا ( خانش بیگم دختر شاه طهماسب اول صفوی ) تشریف قدوم ارزانی داشتند . ] یا مهد مینا. آسمان . یا مهد نفس موسی . صندوقی که موسی ۴ را پس از ولادت از ترس فرعون در آن گذاشته و برود نیل انداختند . ۲ - زمین پست و هموار . ۳ - تخت روانی که با تزیینات و تجملات مخصوص بوسیله ستوران یا پیل حمل میشد : [ گفت ای برادر . هیچ مهدی بدست توان آوردن ? ]
جمع مهاد

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) گهواره ، بستر.

لغت نامه دهخدا

مهد. [ م َ ] ( ع مص ) گستردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). گستردن فراشی را و پای گذاشتن بر آن. ( از اقرب الموارد ). گسترانیدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مَهَدَ الفراش َ مهداً؛ گسترد فراش را و پای گذاشت روی آن. ( ناظم الاطباء ). تمهید. || ورزیدن و کار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کسب کردن و عمل کردن. ( از اقرب الموارد ).

مهد. [ م َ ] ( ع اِ ) گاهواره. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منجک. ( مهذب الاسماء ). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. ( غیاث اللغات ) :
درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان
هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان.
خاقانی.
دایه من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
از سر زلف تو بویی سربه مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا.
خاقانی.
بهر طفلان حق زمین را مهد خواند
شیر در گهواره بر طفلان فشاند.
مولوی ( مثنوی ).
تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند. ( گلستان ).
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود؟
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
سعدی ( بوستان ).
- مهد علیا ؛ لقبی است مادر بزرگان و شاهان را. رجوع به مهد علیا در ردیف خود شود.
- مهد عیسی ؛ جایگاه تولد عیسی. رجوع به سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 43 و مهد عیسی در ردیف خود شود.
- مهد میکائیل ؛ جایگاه و مستقر میکائیل :
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاه صور اسرافیل.
نظامی ( هفت پیکر ص 13 ).
- مهد مینا ؛ کنایه از آسمان است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).
|| خوابگاه عروس. ( آنندراج ). || تبار. دوده. || برای کلمه مهد در آیه شریفه «الذی جعل لکم الارض مهداً و سلک لکم فیها سبلاً و انزل من السماء ماءً» ( قرآن 53/20 )، معادلهای زیر در تفاسیر آمده است : آرامگاه. ( تفسیر ابوالفتوح ). آرامگاه و بنگاه. ( کشف الاسرار ج 6 ص 117 ). آرامگاه و نشستنگاه و خفتنگاه. ( تفسیری بر عشری از قرآن مجید ص 117 ). بساط. ( نسفی ج 1 ص 441 ). بستر. ( طبری ج 4 ص 990 ). جامه گسترده و فرش. ( تفسیر کمبریج ج 1 ص 61 ). فرش گسترده شده. ( منهج الصادقین ج 5 ص 494 ). گسترده. ( قرآن مترجم ). آرامگاه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || زمین. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مُهود، مِهاد. ( ناظم الاطباء ). || تخت روانی که بر پشت اسب یا استر یا فیل یا شتر می نهادند و زنان در آن مسافرت می کردند و هم بزرگان و شاهان ، و گاهی آن را با زر و دیگر گوهرها می آراستند و داشتن مهد یکی از لوازم و علائم بزرگی و حشمت بوده است. عماری. کجاوه. محمل. تخت روان :

مهد. [ م َ ] (اِ) به لغت شام نام بیخی است که آن را به فارسی چوبک اشنان خوانند و عرب راحةالاسد گوید. (برهان ) (آنندراج ).


مهد. [ م َ ] (ع اِ) گاهواره . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). منجک . (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات ) :
درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان
هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان .

خاقانی .


دایه ٔ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من .

خاقانی .


از سر زلف تو بویی سربه مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا.

خاقانی .


بهر طفلان حق زمین را مهد خواند
شیر در گهواره بر طفلان فشاند.

مولوی (مثنوی ).


تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند. (گلستان ).
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود؟
مگس راندن از خود مجالت نبود؟

سعدی (بوستان ).


- مهد علیا ؛ لقبی است مادر بزرگان و شاهان را. رجوع به مهد علیا در ردیف خود شود.
- مهد عیسی ؛ جایگاه تولد عیسی . رجوع به سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 43 و مهد عیسی در ردیف خود شود.
- مهد میکائیل ؛ جایگاه و مستقر میکائیل :
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاه صور اسرافیل .

نظامی (هفت پیکر ص 13).


- مهد مینا ؛ کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
|| خوابگاه عروس . (آنندراج ). || تبار. دوده . || برای کلمه ٔ مهد در آیه ٔ شریفه ٔ «الذی جعل لکم الارض مهداً و سلک لکم فیها سبلاً و انزل من السماء ماءً» (قرآن 53/20)، معادلهای زیر در تفاسیر آمده است : آرامگاه . (تفسیر ابوالفتوح ). آرامگاه و بنگاه . (کشف الاسرار ج 6 ص 117). آرامگاه و نشستنگاه و خفتنگاه . (تفسیری بر عشری از قرآن مجید ص 117). بساط. (نسفی ج 1 ص 441). بستر. (طبری ج 4 ص 990). جامه ٔ گسترده و فرش . (تفسیر کمبریج ج 1 ص 61). فرش گسترده شده . (منهج الصادقین ج 5 ص 494). گسترده . (قرآن مترجم ). آرامگاه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || زمین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، مُهود، مِهاد. (ناظم الاطباء). || تخت روانی که بر پشت اسب یا استر یا فیل یا شتر می نهادند و زنان در آن مسافرت می کردند و هم بزرگان و شاهان ، و گاهی آن را با زر و دیگر گوهرها می آراستند و داشتن مهد یکی از لوازم و علائم بزرگی و حشمت بوده است . عماری . کجاوه . محمل . تخت روان :
ز دینار و از گوهر و طوق وتاج
همان مهد پیروزه و تخت عاج .

فردوسی .


همه مهد زرین به دیبای چین
به گوهر بیاراسته همچنین .

فردوسی .


برفتند با یوز و بازان و مهد
گرازان و یازان سوی رود شهد.

فردوسی .


گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است با عماری .

منوچهری .


نشانده ویس را در مهد زرین
چو مه پیرامنش کیوان و پروین .

(ویس و رامین ).


پدر در مهد استر با پسر و سی سوار و غلامی سی با ایشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157). قوم دور شدند و من پیش مهد بایستادم . (تاریخ بیهقی ص 162). غلام خاصی که با سلطان بود در مهد خالی کرد. (تاریخ بیهقی ص 162).
خاقانی ار ز خدمت مهد تودور ماند
عمرش بخورده در سر تشویر آن شده .

خاقانی .


می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی وار کوس برزد گلبام صبح .

خاقانی .


ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده
ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته .

خاقانی .


به وقت حرکت مهد بر پیل نهادی و هر روز مهتر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی . (سندبادنامه ص 56). جمهوری از علمای مشرق در خدمت مهد او به بلخ آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395).
بفرمودش به رسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری
گرفته مهد را در تخته ٔ زر
برآموده به مروارید و گوهر
به آیین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد .

نظامی .


مهد بر چرخ ران که ماه تویی
به کواکب دوان که شاه تویی .

نظامی (هفت پیکر ص 9).


چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعره زنان شد.

عطار.


- مهد روان ؛ تخت روان .
- || در بیت زیر از نظامی ظاهراً مقصود حالت محو و جذبه و بی خودی است :
هرکه در این مهد روان راه یافت
بیشتر ازنور سحرگاه یافت .

نظامی (مخزن الاسرار ص 69).


- مهدنشین ؛ نشیننده در مهد. نشیننده در تخت روان . آنکه در مهد می نشیند. کنایه از حرکت کننده و از جائی به جائی رونده با وسائل راحت و آرام بخش :
آن مهدنشین عروس خوش باش
رشک قلم هزار نقاش .

نظامی .


|| توسعاً به مناسبت معنی تخت روان ، دختر یا خواهر پادشاهی آنگاه که او را از شهری به شهری برند ازدواج را. (از یادداشت مؤلف ).

مهد. [ م َ ] (ع مص ) گستردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گستردن فراشی را و پای گذاشتن بر آن . (از اقرب الموارد). گسترانیدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مَهَدَ الفراش َ مهداً؛ گسترد فراش را و پای گذاشت روی آن . (ناظم الاطباء). تمهید. || ورزیدن و کار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کسب کردن و عمل کردن . (از اقرب الموارد).


مهد. [ م ِ هََ دد ] (ع ص ) پرحرف . پرگو. بسیارسخن . (ناظم الاطباء). مرد بسیارسخن . (منتهی الارب ).


مهد. [ م ُ ] (اِ) عسلج . سلعی . کف الاسد. عرطنیثا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به عرطنیثا شود.


مهد. [ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند. || زمین پست و هموار و نرم . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، امهاد، مهدة. || ج ِ مهاد. (ناظم الاطباء). رجوع به مهاد شود.


مهد. [ م ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ مهاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)


فرهنگ عمید

گیاهی با شاخه‌های بلند و برگ‌های باریک که معمولاً در کشمیر می‌روید.


گیاهی با شاخه های بلند و برگ های باریک که معمولاً در کشمیر می روید.
۱. گهواره.
۲. مهدکودک.
۳. [قدیمی] کجاوه.

۱. گهواره.
۲. مهدکودک.
۳. [قدیمی] کجاوه.


دانشنامه عمومی


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَهْدِ: گهواره - بستری که برای کودک شیرخوار تهیه میکنند .
معنی یَمْهَدُونَ: آماده می کنند - ذخیره می کنند (کلمه یمهدون از مهد است ، که به معنای گستردن بستر و استفاده از آن است )
معنی مَاهِدُونَ: گسترش دهندگان - مسطح کنندگان (در اصل از کلمه "مهد" به معنی بستری که برای کودک شیرخوار تهیه میکنند ،می باشد )
تکرار در قرآن: ۱۶(بار)
آماده کردن. «مَهَدَالْفِراشَ: بَسَطَهُ وَ وَطَّأَهُ» گهواره را از آن مهد گویند که برای بچه آماده شده است . گفتند با بچه ایکه در گهواره است چطور سخن گوییم؟! پس «مهد» مصدر به معنی مفعول است یعنی آماده شده . خدائیکه زمین را برای زندگی شماآماده کرد و در آن به نفع شما راهها قرارداد چنانکه فرموده . آمادگی زمین برای زندگی انسان در شش دوران انجام پذیرفته که شاید میلیونها سال طول کشیده باشد رجوع شود به اوائل سوره فصلت. مِهاد: نیز به معنی آماده شده است . آیا زمین را برای زندگی آماده نکردیم؟ در همه این آیات اشاره به قدرت لایزال خداوندی و بیداری انسان هست این زمین و آب و هوا ومواد خوراکی و هزاران اسراری که علم به قسمتی از آنها راه یافته آمادگی‏های زمین برای حیات انسانی است «فَسُبْحانَ مَنْ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمرُ». * . زمین را گستردیم، خوب آماده کنندگانیم. * . بس است جهنم برای او و البته آن آماده شده بدی است. * . وسائل زندگی را بطور فراخ برای او آماده کردم. * . آنانکه کارنیک می‏کنند برای خود پاداش آماده می‏کنند.

جدول کلمات

گهواره

پیشنهاد کاربران

جایگاه آرامش و آسایش

در زبان عرب خمسه
رِضّیع مَهدیّ = بچه را در داخل لباس و با بندی مخصوص پیچاندن.
مَهدیّ = برای مونث میگه بپیچان بچه را
مَهدِه = برای مذکر میگه بچه را بپیچان
هر دو مورد حالت امری و دستوری دارد.
مهد رضیع، رضیع فی مهد = بچه ای که پیچانده شده است .

منبع و منشا

خواب یا تلفض دیگر . ارامش

محل آرامش



کلمات دیگر: