کلمه جو
صفحه اصلی

اسان


مترادف اسان : ( آسان ) ساده، سهل، میسر، بی رنج، راحت

متضاد اسان : ( آسان ) بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل

فارسی به انگلیسی

easy, convenient, effortless, facile, light, handy, soft, snap, cheap, downhill, effortlessly, guts, open-and-shut, simple, [adv, lit.] easily

فارسی به عربی

بسیط , سهل , ضوء

مترادف و متضاد

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

light-handed (صفت)
ماهر، تردست، راحت، اسان، مقتدر، سبک دست

straightforward (صفت)
راست، درست، مستقیم، بی پرده، رک، اسان، سر راست

potty (صفت)
احمقانه، اسان، جزئی، ناچیز

degage (صفت)
ازاد، اسان، بیمانع

facile (صفت)
اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا

easygoing (صفت)
اسان، بی قید، اسان گیر

duck soup (صفت)
اسان

فرهنگ فارسی

( آسان ) ( صفت ) ۱- امری که سخت و دشوار نباشد سهل خوار مقابل دشوار سخت صعب . ۲ - بی تعب بی رنج . ۳ - مرفه خوش .
سهل خوار
امری که دشوارنباشد، سهل، نقیض دشوار، به معنی آسوده هم گفته شده، آسانی: آسان بودن، ضددشواری
طسوجی از طساسیج تستراست .

فرهنگ معین

( آسان ) [ په . ] (ص . ق . ) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل . مق دشوار، سخت .

لغت نامه دهخدا

( آسان ) آسان. ( ص ، ق ) خوار. سهل. هَین. یَسیر. اَهوَن. مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت ، صعب ، دشخوار، مشکل. نض :
بدان آنگهی زال اندیشه کرد
وز اندیشه آسانترش گشت درد.
فردوسی.
ندیدم جهاندار بخشنده ای
بگاه و کیان بر درخشنده ای
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که جودش نخواهد کلید.
فردوسی.
کنون چاره این دام را چون کنم
که آسان سر از بند بیرون کنم ؟
فردوسی.
ور این رنج آسان کنم بر دلم
از اندیشه شاه دل بگسلم.
فردوسی.
گر ایدون که با من تو پیمان کنی
نپیچی و اندیشه آسان کنی.
فردوسی.
بزد نیزه و برگرفتش ز زین
بینداخت آسان بروی زمین.
فردوسی.
برآویخت با طوس چون پیل مست
کمندی ببازو، عمودی بدست
کمربندبگرفت او را [ طوس را ] ز زین
برآورد آسان و زد بر زمین.
فردوسی.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان بما بر دراز.
فردوسی.
همی باش و دل را مکن هیچ تنگ
که آسان شود مر ترا کار جنگ.
فردوسی.
کند [ خدا ] بر تو آسان همه کار سخت
ازوئی دل افروز و پیروزبخت.
فردوسی.
اگر سعد با تاج شاهان بدی
مرا رزم و بزم وی آسان بدی.
فردوسی.
همی پیلتن را بخواهی شکست
هماناکِت آسان نیاید بدست.
فردوسی.
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
این چنین آسان فرزند نزاده ست کسی
که نه دردی بگرفتش متواتر نه تبی.
منوچهری.
گفت ترا دشوار باشددویدن از پس من برنشین تا ترا آسان تر باشد. ( تاریخ سیستان ). هرگاه اصل به دست آید کار فرع آسان باشد. ( تاریخ بیهقی ). چون آسان گرفته آید آسان گردد. ( تاریخ بیهقی ).
غمی نیست کآن دل هراسان کند
که آن را نه خرسندی آسان کند.
اسدی.
بهو گفت با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش.
اسدی.
میان عالم علوی و سفلی
باستادن نه کاری هست آسان.
ناصرخسرو.
اگر سهلست و آسان بر تو بر من

اسان . [ ] (اِخ ) طسوجی از طساسیج تستر است . (ابن الندیم ).


فرهنگ عمید

( آسان ) امری که انجام آن به راحتی ممکن باشد، بدون تلاش زیاد، به راحتی، سهل، آسوده.

دانشنامه عمومی

آسان. آسان (به انگلیسی: Asan, Guam) یک روستا در گوآم است.
آسان ۲٬۱۳۷ نفر جمعیت دارد.
مختصات: ۱۳°۲۸′۰۶″ شمالی ۱۴۴°۴۴′۴۵″ شرقی / ۱۳٫۴۶۸۳۳°شمالی ۱۴۴٫۷۴۵۸۳°شرقی / 13.46833; 144.74583

گویش مازنی

/assaan/ اسام

اسام


جدول کلمات

آسان
یسیر, سهل
ساده

پیشنهاد کاربران

در زبان ترکی استانبولی می شود: کولای

easier
این درسته

آسان:
همی گفت: کاین را چه درمان کنم؟
نشاید که این بر دل آسان کنم
آسان به همین ریخت، در پهلوی، به کار می رفته است. دار مستتر این واژه را بر آمده از اوستایی aspēn دانسته است. ؛ اما دیدگاه او را درست و روا نشمرده اند ( اساس اشتقاق فارسی )
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد:《 شاید بتوان ستاک واژه را سان دانست و آن را با سای سنجید که در آسودن کار برد دارد . به سخنی دیگر، بُن ِ اکنون از آسودن آسای است که از " آ " ( پیشاوند ) به اضافه سان ساخته شده است؛ " آسان" را نیز به همان سان ساخته شده از " آ" ( پیشاوند ) به اضافه سان می توان دانست . همین ریخت را در واژه ی " اَفسان " یا "فَسان" می توانیم یافت : پاره ی نخستین در این واژه "اف" یا "ف" است ؛این پیشاوند را در واژه های مثل: افسار ، افکار ، فگار نیز باز می توانیم یافت. افسان یا فسان سنگی بوده است که جنگ ابزارها را با آن تیز و برّان می گردانیده اند ؛ چون بایسته ی این کار سودن ِ جنگ ابزار بدین سنگ بوده است ، ستاک واژه را می توان سان دانست و آن را با سای که بن اکنون از سودن است سنجید. 》
دکتر کزازی در ادامه می نویسد : 《آنچه این انگاره را در ریشه شناسی " آسان " نیرو می تواند داد ، آمیغ "تن آسان" است که در کار برد و معنی با " تن آسای" یکی است. 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۸. 》
برای کسب اطلاعات بیشتر کتاب نامه باستان جلد ۳ مراجعه شود.


آسان کردن چیزی بر دل : کنایه است از ناچیز و بی اهمیت شمردن آن ، نا دیده گرفتن آن ، بی توجه بودن نسبت به آن
همی گفت: کاین را چه درمان کنم؟
نشاید که این بر دل آسان کنم
یعنی : نمی توانم نسبت به آن بی تفاوت باشم
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۹. 》

آسان بودن : راحت و ایمن بودن
امشب از چشم بد هراسان باش
همه شبهای دیگر آسان باش
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 557 )

ساده، سهل، میسر، بی رنج، راحت

راحت یا ساده یا بی رنج

ساده راحت بی دردسر

آسان ( آسان که سن. که سیبدی آسیبدی ) آسان از فعل آسماق تورکی است. آس ( آویزان کن. اعدام کن ) آسان ( کسی که چیزی را آویزان می کند ) . آسیب ( کسی که چیزی را آویزان کرده است ) آسمان. آسما ( میلاخ ) . آسیلی ( سرگردان. ناچار. سردرگم ) .

سهل . . . ساده. . . راحت. . . .

مثل آب خوردن


کلمات دیگر: