کلمه جو
صفحه اصلی

کلاک

فارسی به انگلیسی

breaker, hollow

فرهنگ فارسی

( صفت ) تهی میان خالی .

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) ۱ - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. ۲ - تارک سر، میان سر.
(کُ ) (اِ. ) تهی ، میان خالی .
( ~ . ) (اِ. ) = کولاک : ۱ - موج بزرگ دریا. ۲ - طوفان .

(کَ) (اِ.) 1 - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. 2 - تارک سر، میان سر.


(کُ) (اِ.) تهی ، میان خالی .


( ~ .) (اِ.) = کولاک : 1 - موج بزرگ دریا. 2 - طوفان .


لغت نامه دهخدا

کلاک . [ ک َ ] (اِ) چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. (برهان ) (ناظم الاطباء). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوه ٔ آن را بچینند. (از جهانگیری )(از انجمن آرا) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).


کلاک. [ ک َ ] ( اِ ) دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده. لم یزرع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده. صحرایی لم یزرع. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاکموش شود. || بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است ( کلال ). ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). مصحف کلال است. ( حاشیه برهان چ معین ) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک .
حکاک ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کلاک. [ ک ُ ] ( ص ) تهی و خالی باشد. ( برهان )( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). تهی و خالی و کاواک. ( ناظم الاطباء ). تهی و میان خالی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کلاک شدن ؛ تهی شدن. خالی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
حاصل آن شب ، چنان بپا بودم
کز همه مغزها کلاک شدم.
انوری ( از آنندراج ).
|| ( اِ )موج بزرگ. ( برهان ). موج بزرگ و کولاک. ( ناظم الاطباء ). موج بزرگ دریا. ( فرهنگ فارسی معین ). بمعنی موج بزرگ دریا آمده ، و پیش از بحر خزر که آن را زراه اکفوده نام اصلی است هیچ دریا کلاک بزرگ ندارد چنانکه دیده ام که متصل از دنبال یکدیگر چنان آیند که بقدر دیواری بلند شوند و فرود آیند و بگذرند و به ساحل خورند چنانکه بیم غرق کشتی کوچک است. و گفته ام :
بروزی که اکفوده دارد کلاک
نشستن به گرجی است بیم هلاک.
و گرجی به کاف پارسی و فتح آن کشتی کوچک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کوه های بزرگ دریا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || باد و برف درهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ). طوفان. ( از فرهنگ فارسی معین ).

کلاک. [ ک َ ] ( اِ ) چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوه آن را بچینند. ( از جهانگیری )( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ).

کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 )

کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

کلاک . [ ک َ ] (اِ) دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده . لم یزرع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده . صحرایی لم یزرع . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاکموش شود. || بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است (کلال ). (برهان ) (از ناظم الاطباء). مصحف کلال است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک .

حکاک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



کلاک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلبروداست که در بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کلاک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)


کلاک . [ ک ُ ] (ص ) تهی و خالی باشد. (برهان )(از انجمن آرا) (آنندراج ). تهی و خالی و کاواک . (ناظم الاطباء). تهی و میان خالی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کلاک شدن ؛ تهی شدن . خالی شدن . (فرهنگ فارسی معین ) :
حاصل آن شب ، چنان بپا بودم
کز همه مغزها کلاک شدم .

انوری (از آنندراج ).


|| (اِ)موج بزرگ . (برهان ). موج بزرگ و کولاک . (ناظم الاطباء). موج بزرگ دریا. (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی موج بزرگ دریا آمده ، و پیش از بحر خزر که آن را زراه اکفوده نام اصلی است هیچ دریا کلاک بزرگ ندارد چنانکه دیده ام که متصل از دنبال یکدیگر چنان آیند که بقدر دیواری بلند شوند و فرود آیند و بگذرند و به ساحل خورند چنانکه بیم غرق کشتی کوچک است . و گفته ام :
بروزی که اکفوده دارد کلاک
نشستن به گرجی است بیم هلاک .
و گرجی به کاف پارسی و فتح آن کشتی کوچک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). کوه های بزرگ دریا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || باد و برف درهم پیچیده . (ناظم الاطباء). طوفان . (از فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

=کولاک
۱. دشت، صحرا.
۲. (زمین شناسی ) بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود، استپ.

۱. دشت؛ صحرا.
۲. (زمین‌شناسی) بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود؛ استپ.


کولاک#NAME?


دانشنامه عمومی

کَلاک ممکن است به یکی از موارد زیر اطلاق شود:
کلاک (دماوند)
کلاک (سیاهکل)
کلاک (لواسان) محله و شهرک ویلائی در حال احداث شهر لواسان در شهرستان شمیران استان تهران
کلاک (ساری) یکی از روستاهای بخش مرکزی شهرستان ساری در استان مازندران.
کلاک رده یکی از روستاهای بخش چهاردانگه شهرستان ساری در استان مازندران.
کلاک (کرج) یکی از مناطق شهر کرج.
کلاک علیا یکی از روستاهای بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران
کلاک سفلی یکی از روستاهای بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران
کلاکرده (تنکابن) یکی از روستاهای بخش عباس آباد شهرستان تنکابن در استان مازندران
کلاک ولی یکی از روستاهای بخش مرکزی شهرستان رامسر در استان مازندران
کلاک سر یکی از روستاهای بخش مرکزی شهرستان آمل در استان مازندران

گویش مازنی

۱از توابع ولوپی سوادکوه ۲از توابع اندرود ساری ۳روستایی ...


۱روستایی در کلاردشت ۲از توابع اوزرود سفلای نور


۱موج دریا ۲کولاک


/kelaak/ از توابع ولوپی سوادکوه - از توابع اندرود ساری ۳روستایی در شرق بهشهر که مدفن عباس خان سهم الممالک و اسدالله خان هژبر سلطان فرزندان اسماعیل خان امیر مؤید سوادکوهی در آن جا است & روستایی در کلاردشت - از توابع اوزرود سفلای نور & موج دریا - کولاک

واژه نامه بختیاریکا

عصا

پیشنهاد کاربران

کَلاک، چوب بلند دوشاخه ای است که از یک شاخه آن یک وجب می گذارند که بشکل ۸ دسته بلندی می شود، که با آن شاخه های میوه دار را پایین کشیده و می چینند.
گویش فارسی جیرفت

در زبان لری به عصا و چوبی که برای چیدن میوه استفاده میشود کلاک می گویند

کلاک celak
در گویش شهربابکی به بخشی از شاخه خشک شده می گویندکه به شکل v است ، کلاک کشو ، کلاک میوه چینی هر دو vشکل هستند


کلمات دیگر: