مترادف مجیز : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی
مجیز
مترادف مجیز : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی
عربی به فارسی
پروانه دهنده
مترادف و متضاد
تملق، چاپلوسی، چربزبانی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اجازه دهنده ، رخصت دهنده . 2 - ولی و مصلح امر یتیم . 3 - بندة مأذون در تجارت .
(مَ) (اِ.) (عا.) تملق ، چرب زبانی . ؛~ کسی را گفتن تملق او را گفتن .
(مَ ) (اِ. ) (عا. ) تملق ، چرب زبانی . ،~ کسی را گفتن تملق او را گفتن .
لغت نامه دهخدا
مجیز. [ م َ ] ( اِ ) در تداول عامه تملق.چاپلوسی. چرب زبانی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجیز کسی را گفتن ؛ از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده بعد شود.
مجیز. [ م َ ] (اِ) در تداول عامه تملق .چاپلوسی . چرب زبانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجیز کسی را گفتن ؛ از او چاپلوسی کردن . تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مجیز. [ م ُ ] (ع ص ) رخصت دهنده و پروانه دهنده . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود. || ولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || وصی و مصلح امر یتیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم . (از اقرب الموارد). || بنده ٔ مأذون در تجارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء). || آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || آن که کمک و امدادمی کند. || تحسین کننده . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
مجیز : اجازه دهنده ؛ مجاز کننده ؛
مجیز گفتن : کسی را با سخنوری تکریم کردن. . .
با سه پَند ( اَندیشه ، گویه وَ کُنه یِ نیژ / نیک )
مَجیز
واژه ای پارسی وَ اَرَبیده که مانَندِ سَدها وَ هِزاران تَکواژ به زَبان اَرَبی راه یافته یا بُرده شُده ، اَرَبیده گَشته به نام ریشه یِ سه تاییِ اَفزایَنده ( ثُلاثیِ مَزید ) اَز آن واژه سازی شُده اَست مانَندِ : مَجَدَ < مَجید ، مَجد، اَمجَد ، تَمجید ، ماجِد ، وَ مَجیز که ساختاری پارسی که تَنها واتِ ج اَربیده یِ گِ یا هِ یا سِ یا زِ یا دِ یا تِ پارسی اَست.
بیز و بیختِ ( اَصلِ ) این واژه " مَز " دَر : مَزد ، مَزدا ، اُهورا مَزدا ، اورمَزد ، هُرمُز
وَ " مَه " دَر : مَهین ، مَهان ، مَهِستان ، مَهتَر/ مِهتَر ، مَهَستی ، مَهمان/ مِهمان ، مِهر ، مَهَند ( مُهِم ) ، مِهمار ( مِعمار )
اِنگِلیسی : mega , measure : meas - ure , mister
آلمانی : Mass , messen , Meister
فَرانسَوی : meter/ metre
پارسی کُهَن وَ به جا مانده وَلی بَرایِ ما ناشِناخته :
مود، مید، ماد، مای دَر : فَرمودَن ، پِیمودَن ، پِیمیدَن ( فَهمیدَن ) ، آمودَن ( آمادَن ) ، آزمودَن ، نِمودَن ، مایه : که به مینه یِ اَندازه وَ بُزُرگی اَند با پیش وَندهایِ گوناگون.
بَررِسی مَجیز : مَج - ایز
مَج : چون دَر زَبانِ اَرَبی واتِ گ نیست آن را به ج می دِگَرانَند : نَرگِس ~ نَرجِس ، رَواگ ~ رَواج ، گاه ~ جاه ، گُناه~ جُناه که جُنحه شُده ، گُندی شاه پور~ جُندی شاپور
که دَر این جا مَگ < مج شُده ؛ اَز سویی دَر گویِش هایِ :
پارتی/ پَهلَوی : مَه < مَهین
سِمنانی : مَس < مَسین = بُزُرگ ، کَلان؛ مَستَر< مِهتَر
پارسیِ ساسانی/ پارسیک: مَز < مَزدا
پَس وَندِ - ایز که دارَندِگی را می رِسانَد: دوشیز ، پاکیز ، مَویز ، تُرشیز. . . که گویِشِ دیگَری اَز - ایک باستان اَست : تاریک ، باریک، نَزدیک . . .
بازدِگَردانی : مَگیز ، مَزیز ، مَهیز ، مَسیز / مَدیز، مودیز، مَتیز
تَن دُرُست وُ مَن دُرُست باشید ! ( مَن = اَندیشه )