کلمه جو
صفحه اصلی

اغازیدن

فارسی به انگلیسی

begin, initiate, start

فارسی به عربی

بدایة

مترادف و متضاد

start (فعل)
شروع کردن، رم کردن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، اغازیدن

فرهنگ فارسی

( آغازیدن ) ( مصدر ) ( آغازید آغازد خواهد آغازید بیاغاز آغازنده آغازیده ) ۱- ابتدا کردن شروع کردن سر گرفتن آغاز نهادن . ۲ - فتالیدن
ابتدا شروع
آغازکردن، آغا نهادن، شروع کردن، ازسرگرفتن، آغازنده: آغازکننده، آغازیده: آغازکرده، آغازشده

فرهنگ معین

( آغازیدن ) (دَ ) (مص ل . ) ابتدا کردن ، شروع کردن .

لغت نامه دهخدا

( آغازیدن ) آغازیدن. [ دَ ] ( مص ) ابتداء. شروع.افتتاح. آغاز کردن. آغاز نهادن. گرفتن. سر گرفتن. بنا نهادن. بنیاد. برداشت کردن. برداشتن :
مرد مزدور اندرآغازید کار
پیش او دستان همی زد بی کیار .
رودکی.
گه کشتی بیامد پیر نوساز ( کذا )
دگر گرد و نهاد دیگر آغاز.
کسائی ( از صحاح الفرس ).
چو آغازی از جنگ پرداختن
بود خواب را بر تو بر، تاختن.
فردوسی.
اگر فیلفوس این نوشتی بفور
تو هم رزم آغاز و بردار شور.
فردوسی.
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ویک.
فردوسی.
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز کسری بیاغاز تا نوش زاد.
فردوسی.
جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد بجنگ
اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند.
منوچهری.
من آغازیدم عربده کردن و او را مالیدن تا چرا حدّ ادب نگاه نداشت پیش خوارزمشاه و سقطها گفت. ( تاریخ بیهقی ).
همی این چرخ بی انجام عمرت را بینجامد
پس اکنون گر تو کار دین نیاغازی کی آغازی.
ناصرخسرو.
همه فرجامهات مسعود است
محکم آغاز هرچه آغازی.
ابوالفرج رونی.
هر زمان نوحه ای نو آغازید
چون بپایان رسد ز سر گیرید.
مسعودسعد.
هر زمان ماتمی بیاغازم
هر نفس نوحه ای بیفزایم.
مسعودسعد.
باز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید. ( مجمل التواریخ ). چون... فضیحت خویش بدید. [ شتربه ]... بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه ).
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک لحن گران.
مولوی.
گر بیاغازید نصحی آشکار
ما کنیم این دم شما را سنگسار.
مولوی.
|| فتالیدن. ( تحفةالاحباب اوبهی ). || قصد و اراده کردن. ( برهان ).

فرهنگ عمید

( آغازیدن ) آغاز کردن، آغاز نهادن، شروع کردن، از سر گرفتن: همه فرجام هات معدوم است / محکم آغاز هرچه آغازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۲ )، که جز مرگ را کس ز مادر نزاد / ز کسری بیاغاز تا نوش زاد (فردوسی: ۷/۱۵۱ )، چون سماع آمد ز اول تا کران / مطرب آغازید یک ضرب گران (مولوی: ۲۱۴ ).

پیشنهاد کاربران

آغاز کردن ( ب )

مبدا گزیدن


پا نهادن در کاری

دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به نخجیر گور و به می دست برد
از این گونه یکچند خورد و شمرد.
فردوسی.
وزآن پس به شادی و می دست برد
جهان را نمود او بسی دستبرد.
فردوسی.
دگر آنکه روزش بباید شمرد
بکار بزرگ اندرون دست برد.
فردوسی.
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری ( از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
اگر دست کشتن برم روز کار
بسی بایدم رنج در روزگار.
اسدی.
بگیتی بجز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی ببر.
اسدی.
چو بشنید ازاین سان سپهدار گرد
فرستاده را دست دشنام برد.
اسدی.
دست بجنگ بردند و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل می کردند. ( تاریخ بیهقی ) . چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت و دست بتوفیر لشکر برد. ( تاریخ بیهقی ) . مطربان ترمد و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند. ( تاریخ بیهقی ص 239 ) . مجلس شراب جای دیگر آراسته بودند آنجای شدیم تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف ، دست بکار بردیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ) . ندیمان بنشستند و دست به شراب بردندو دوری چند بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . دست به زاری کردن و گریستن برد. ( تاریخ بیهقی ) . تا به حدود طیسفون. . . رفتند و دست به غارت و قتل بردند. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75 ) . دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان سعدی ) .
به خون کسی چون اجل برد دست
قضا چشم باریک بینش ببست.
سعدی.

آغازیدن از دو بخش:
1 - آغ ( آغر، آغرا، آغرو )
2 - آزیدن
می باشد بمانند واژگان تَرازیدن، فَرازیدن و . . .
بررسی بخش ها:
1 - ( آغ ) این تکواژ در زبان اوستایی به گونه ی آگرو ( first:agro:نخست، ابتدا ) و
( beginning:agrəm:، اغاز، شروع ) و نیز در زبان سانسکریت به گونه ی ( آگرا ) به معنای ( beginning ) و آگرِ ( at the beginning، initially ) و در زبان Ashokan Prakrit به گونه ی آگا ( aga /agga ) و در زبان Old Marathi به گونه aggao می باشد. همه زبانهای یادشده ی بالا هندوآریایی هستند و همچنین در زبان ایرانیِ سغدی نیز واژه آغاز بکار می رفته است.
2 - بررسی بخش دوم آسان است چراکه ( آزیدن ) گونه ی دیگر کارواژه ( آختن ) است چنانکه
می گوییم: فراختن و فرازیدن و. . .
( آختن و آزیدن ) بمانند ( گفتن و گوییدن ) ، به گونه ای است که کارواژه با بُن کنونیَش ستاک می یابد.
آغاز نیز از این نظر بمانند ( تراز، فراز و . . . ) است.

پیوست دیدگاه پیشین درباره ( آغ ) در آغازیدن:
آغشتن همعنا با سرشتن می باشد.
آغشتن از ( آغ ) ، ( هشتن ) می باشد که خود نشان می دهد ( آغ ) در زبان پارسی یک پیشوند است.
سر. هشتن ( سرشتن ) =آغ. هشتن ( آغشتن )
سر= آغ
سرشتن بمانند آغشتن، به معنای آمیختن نیز می باشد.


کلمات دیگر: