کلمه جو
صفحه اصلی

مرخص


مترادف مرخص : آزاد، خلاص، رها، ول، برکنار، معزول، رخصت یافته، ماذون

متضاد مرخص : درگیر، گرفتار

برابر پارسی : آزاد شده، پروانه، رهاشده

فارسی به انگلیسی

dismissed, excused, released


returnee


dismissed, excused, released, returnee

مترادف و متضاد

۱. آزاد، خلاص، رها، ول
۲. برکنار، معزول
۳. رخصتیافته، ماذون ≠ درگیر، گرفتار


صفت ≠ درگیر، گرفتار


آزاد، خلاص، رها، ول


برکنار، معزول


رخصت‌یافته، ماذون


فرهنگ فارسی

اجازه داده شده، آزادشده
(اسم ) ۱- رخصت داده شده اجازه داده . ۲ - آزاد شده . ۳ - ازان شده . یا مرخص بودن . مجاز بودن ماذون بودن : ( جلاد گفت ) این شمس وزیر است ... سی سال خدمت کرده است بمن فرمودی گردنش را بزنم آیا مرخص هستم ?

فرهنگ معین

(مُ رَ خَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - اجازه داده شده . ۲ - آزاد شده .

لغت نامه دهخدا

مرخص. [ م ُ رَخ ْ خ َ ] ( ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت. ( از متن اللغة ). || آسان و سهل کرده. ( ناظم الاطباء ). میسر و سهل شده. ( از متن اللغة ). || مأذون. مجاز. دستوری یافته. رخصت داده شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید : هر یک از شما مرخص و مخیر است در باب خویش. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- مرخص ساختن ؛ اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن : بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته... ( عالم آرا ص 217 ).
- || آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود.
- مرخص شدن ؛ مجاز و مأذون شدن. اجازه یافتن رخصت یافتن.
- || آزاد شدن. اجازه خروج یاسفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن : از مدرسه مرخص شدن ، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن.
- مرخص کردن و نمودن ؛ رخصت دادن : مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند. ( سفرنامه ناصرالدین شاه به مشهد ص 40 ).
- || رها کردن. اجازه حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن.

فرهنگ عمید

۱. اجازه داده شده.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود.

پیشنهاد کاربران

آسوده

خلاص


کلمات دیگر: