دنیدن. [ دَ دَ ] ( مص ) زمزمه کردن مغان در وقت نان خوردن ایشان. ( انجمن آرا ). رجوع به دندیدن شود. || به نشاط رفتن. ( از لغت فرس اسدی ). به معنی دویدن به نشاط و خوشحالی است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). خرامیدن. چمیدن. نازان و نشاطکنان رفتن. گوردنی. گوری. بطر. ( یادداشت مؤلف ) :
بارولایت بنه از گاه خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن.
کسایی.
بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی.
منوچهری.
همه ساله دل دلبر همی بر
همه ماهه به گرد دن همی دن.
منوچهری.
دام به راهت بر است شو تو چو آهو
زین سوی و زآن سو گیا همی خور و می دن.
ناصرخسرو.
ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی.
ناصرخسرو.
ای دنیده همچو خون کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد خورد گرد دن مدن.
؟ ( از انجمن آرا ).
|| از خشم و قهر جوشیدن. ( برهان ). از جای درآمدن و از خشم و قهر جوشیدن. ( ناظم الاطباء ).