کلمه جو
صفحه اصلی

الودن


مترادف الودن : ( آلودن ) آغشتن، آلوده کردن، کثیف کردن، ملوث کردن

متضاد الودن : ( آلودن ) پالودن

فارسی به انگلیسی

to contaminate, defile, infect, pollute, smear, to taint, befoul, besmear, to contaminats

فارسی به عربی

مسحة , ملوث

مترادف و متضاد

imbrue (فعل)
جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن

bedaub (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن

spatter (فعل)
الودن، پاشیدن، ترشح کردن

besmear (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن، کثیف کردن

contaminate (فعل)
الودن، ملوی کردن، سرایت دادن، عفونی کردن

gaum (فعل)
الودن، لکه دار کردن، لک کردن، اغشتن

pollute (فعل)
الودن، ملوی کردن، نجس کردن

smear (فعل)
الودن، لکه دار کردن، اغشتن

tincture (فعل)
الودن، رنگ زدن

maculate (فعل)
الودن، لکه دار کردن، بی عفت کردن

فرهنگ فارسی

( آلودن ) ( آلود آلاید خواهد آلود بیالا ( ی ) آلاینده آلوده آلایش ). ۱ - ( مصدر ) مالیدهشدن چیزی بچیزی بطوری که اثری ( نیک یا بد تریاخشک ) از آن در دومین بماند آلودهشدن آغشته شدن . ۲ - کثیف شدن . ۳ - بانحطاط اخلاقی دچار شدن . ۴ - ( مصدر ) مالیده کردن چیزی بچیزی چنانکه اثری ( نیک یا بد تر یا خشک ) از آن در دومین بماند آلوده کردن آغشته کردن . ۵ - کثیف کردن

فرهنگ معین

( آلودن ) (دَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) آغشته کردن ، آلوده کردن . ۲ - (مص ل . ) کثیف شدن .

لغت نامه دهخدا

( آلودن ) آلودن. [ دَ ] ( مص ) مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن. واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث. ملوث کردن. بطغ. بَدغ. تمریخ. تلطیخ. لطخ. تلطخ. تَمضخ. تضمیخ. تمشیغ. لوث. ( دهار ). چرکین کردن. آلوده کردن :
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که بر پای زهر
میالای زهر ای بداندیش دهر.
فردوسی.
هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون
بیالودی این خنجر آبگون.
فردوسی.
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالود روی.
فردوسی.
بدان برتری نام یزدانْش را
بخواند و بیالود مژگانْش را.
فردوسی.
کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
سپه بود چندانکه گفتی سپهر
ز گردش بقیر اندر آلود چهر.
فردوسی.
تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی.
همه میران جهاندیده کز او یاد کنند
خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه.
فرخی.
نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق
که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید.
ناصرخسرو.
جانْت بیالود به آثار جهل
قصدبه بر کردن آثار کن.
ناصرخسرو.
آزاده کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لاَّم.
ناصرخسرو.
با مردم نفایه مکن صحبت
زیرا که از نفایه بیالائی.
ناصرخسرو.
از قرین بد حذر بایدْت کرد
کز قرین بد بیالاید قرین
زر ندیدستی که بی قیمت شود
چون بیندائیش با چیزی مسین.
ناصرخسرو.
بخون ای برادر میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست.
ناصرخسرو ( از تاریخ گزیده ).
قطره ای آب خاک را ندهند
تا بخون روی گل نیالایند.
مسعودسعد.
تو بحرص و حسد میالایَش
بخصال حمیده آرایَش.
سنائی.
نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همتت بدو مالای.
انوری.
ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه

فرهنگ عمید

( آلودن ) ۱. چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن.
۲. چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن.
۳. تر کردن، خیس کردن.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن.

دانشنامه عمومی

آلودن. آلودن (به انگلیسی: Elveden) یک روستا و محله مدنی در بریتانیا است که در Forest Heath واقع شده است. آلودن ۲۷۰ نفر جمعیت دارد.
Forest Heath

واژه نامه بختیاریکا

( آلودن ) پِلِنیدِن

پیشنهاد کاربران

آلوده کردن ( ب )


کلمات دیگر: